Part 102

175 28 0
                                    


ناتالی دست پارکر رو محکم تر گرفت تا ارومش کنه. چند دقیقه ای بود که پارکر دوباره غرق یک کابوس دیگه شده بود. هر بار که دوباره تب اون پسر بیچاره بالا میرفت کابوس های تموم نشدنیش برمیگشت و ناتالی نمیتونست حتی بیدارش کنه.

ناتالی دوباره پارچه ی روی پیشونیش رو خیس کرد و صورتش رو از عرق خشک کرد و دوباره به چهره ی رنگ پریده ش خیره شد.

باید زنده میموند. باید خوب میشد. به خاطر کس.

نمیتونست تنهاش بذاره. کس تقریبا خودش رو به کشتن داده بود تا نجات پیدا کنه. باید خوب میشد. اهسته کنار پارکر شروع به زمزمه ی اهنگاش کرد. اهنگ هایی که همیشه تو بچگی ارومش کرده بود. شاید حالا به اون پسر بیچاره کمک میکرد.

تا اینکه کم کم پارکر اروم شد و به خواب بدون کابوسی فرو رفت.

نزدیک صبح بود که بالاخره کمی تبش کمتر شده بود. ولی هنوز گاهی در خواب حرف میزد. هر بار فقط کستیل رو صدا میکرد.

هر دفعه پارکر اسم کستیل رو به زبون می اورد ناتالی حس می کرد چیزی در گلوش فشرده میشد. چطور باید به پارکر توضیح میداد. شاید بهتر بود میذاشت کس خودش توضیح بده. ولی با وضعی که از کستیل دیده بود بعید میدونست فعلا بتونه چیزی رو توضیح بده.

پارکر دوباره داشت ناله میکرد : نه... نه... کمک ... کمک... کستیل...

ناتالی دستش رو فشرد : هیششش اروم باش.. من پیشتم...

ناتالی صدای خش خش و سرفه ی کوتاهی از گوشه ی درمانگاه شنید و سریع به اون سمت برگشت. باورش نمیشد کی رو میبینه.

ناتالی: کس؟! اینجا چکار میکنی؟

کس رنگ پریده با دست به چهارچوب در تکیه داده بود و اهسته و بی رمق خودش رو جلو میکشید. با دیدن ناتالی لبخند محوی زد. ناتالی سریع جلو دوید تا کمکش کنه.

کس کمی نفس نفس میزد : من خوبم... پارکر چطوره؟

ناتالی بازوی کس رو گرفت تا کمکش کنه روی صندلی بشینه. با نگرانی صورت تکیده و چشمای گود رفته ش رو بررسی کرد : بهتره... کس اینجا چکار میکنی؟ دین به من نگفت بهتر شدی! باید استراحت کنی! دین کجاست؟

جمله ی اخر رو با لحن عصبی گفت. کسی سری تکون داد. : اونم احتیاج به استراحت داشت... نگران من نباش. بعدا برات توضیح میدم.

بعد نگاهش رو به پارکر دوخت : بیدار نشد؟

ناتالی: نه... فقط مدام اسم تو رو صدا میزنه و کمک میخواد. چند ساعته یکم تبش کمتر شده.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now