Part 105

226 29 16
                                    


بعد از رفتن گبریل تا چند ثانیه اتاق ساکت بود و بعد دین به سمت کس نگاه کرد. کس اهسته دوباره روی تخت می نشست. انگار سعی می کرد تا حد ممکن این کار رو نا محسوس انجام بده ولی لرزش پاهای نا متعادلش از دید دین مخفی نموند. با این حال همین که کس رو روی پاهاش می دید برای دین کافی بود. فعلا چیز های مهم تری بود که دین باید می پرسید.

دین اهسته شروع کرد : گبریل بهم گفت چکار کرده بودی کس... گفت که از گریست برای نجات روحم استفاده کرده بودی...

کس سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو گرفت.

دین : چرا به من نگفتی کس؟ چرا تمام این مدت ازم مخفیش کردی؟

کس چشماش رو چند ثانیه بست و اهی کشید : دونستنش بهت کمکی نمی کرد دین ... نمی خواستم فکر کنی به من چیزی رو مدیونی...

دین : گبریل گفت من می تونستم این زخم گریست رو اروم کنم ...؟

کس سری تکون داد : درسته ... ولی من نمی خوام تو رو مجبور به کاری کنم... هر لحظه بودن تو کنارم برام با ارزشه دین. چیز بیشتری لازم نیست بهم بدی...

بغض گلوی دین رو می فشرد: قبلا فکر می کردم بیشتر از این می خوای... حسش می کردم. ولی الان ... الان انگار دیگه برات مهم نیست... نمی دونی چه حسی داشتم وقتی چشمام رو باز کردم و تو رو اینجا ندیدم... و تو دوباره پیش اون پسره ی احمق بودی؟ همون که به خاطرش خودت رو به کشتن دادی!

کس سری تکون داد . می خواست حرف دین رو قطع کنه و چیزی بگه ولی دین نذاشت. دین صداش رو بالا تر برده بود : تو به من قول دادی کس... قول دادی که ترکم نمی کنی... ولی به جاش چکار کردی؟ خودت رو برای اون قربانی کردی!

کس : کاری بود که باید می کردم دین خودت هم می دونی! بابتش متاسف نیستم. تو هیچ وقت نباید پارکر رو با خودت به اون هانت می بردی ... اگر اتفاقی برای پارکر می افتاد دیگه هرگز هانتر ها بهت اعتماد نمی کردند!

دین : پس باید بگم که همین حالا هم این اتفاق افتاده... ریزا ریس کمپ هست. همه چیز تموم شد.

کس بهت زده به دین نگاه می کرد : منظورت چیه؟ این مدت چه اتفاقی افتاده؟

دین : ریزا بابت انبار دارو ها علیه من و بابی با چند هانتر دیگه دست به یکی کرد. و بعد هم تو ... داشتی می مردی....

صدای دین کمی لرزید . کس با نگرانی به تمام زوایای صورت دین نگاه می کرد. با یاد اوری اون غبار ترس و غم دوباره به صورت دین نشسته بود . کس به این فکر نکرده بود که این مدت چه اتفاقی برای دین افتاه بوده.

دین ادامه داد : به هر حال مهم نیست. الان بهتر هستی و به اون داروهای لعنتی احتیاجی نداری. ریزا می تونه تمام کمپ لعنتی رو داشته باشه برام مهم نیست .

دین تک خنده ی خشکی زد : بعد از تمام اون اتفاقات، تو باز هم به تنها چیزی که فکر می کنی اون پسره ی لعنتی بود!

کس لبخند غمگینی زد : این طور نیست دین ... اشتباه می کنی... پارکر فقط یه پسر بچه ی اسیب دیده ست. مثل خیلی های دیگه به کمک احتیاج داشت و من کمکش کردم... اون من رو یاد زمانی می انداخت که گبریل از من حمایت می کرد... وقتی خیلی کوچک بودم... نمی دونم ... شاید این احساس مسئولیت یه جور حس سر پرستی باشه... یه جور حس پدرانه ...

دین مکث طولانی کرد. نمی دونست در جواب این حرف چه حسی داشته باشه. می دونست کس دروغ نمی گه. ولی این باعث نمی شد حس حسادتش کمتر بشه. ته ذهنش صدایی زمزمه می کرد که کس حق نداره! کس باید فقط به اون اهمیت می داد!

دین اهسته جلوی تخت روی زمین نشست. خستگی در تک تک حرکات کند و کش دارش پیدا بود. کس به صورت درهم دین نگاه می کرد . دین این مدت استرس زیادی به خاطرش تحمل کرده بود. کس می دونست دین چه حسی نسبت به پارکر داشته ولی فکر نمی کرد تا این حد دین رو ازار می داده. دین روی زمین نزدیکش زانو زده بود و به دست های گره شده ش خیره شده بود. بد جوری در فکر بود.

کس اهسته دستش رو جلو اورد و روی شونه ی دین کشید. چقدر دلتنگ اغوش های دین بود. با لمس دست کس، دین سرش رو بالا اورد و به کس نگاه کرد. دست کس اهسته و با احتیاط به سمت گردن دین رفت و با شصتش اروم گونه ی دین رو نوازش کرد. دین چشم هاش رو بست و اه عمیقی کشید. نا خوداگاه سرش رو به سمت دست کس کج کرد تا تماس بیشتری با دستش داشته باشه. کس کم کم دست دیگه ش رو هم جلو اورد و حالا دو سمت صورت دین رو در دست هاش گرفته بود.

دین دست هاش رو بالا اورد و محکم به دست کس چنگ زد. نمی خواست این لمس رو به هیچ وجه از دست بده. نفس هاش به شماره افتاده بود ولی به تنها چیزی که می تونست فکر کنه دست های کس روی صورتش بود.

کس به صورت بر افروخته ی دین نگاه کرد که چشم هاش رو بسته بود و لب هاش بریده و بی صدا با بغض اسمش رو زمزمه می کرد.

کس اهسته سرش رو جلو تر اورد : من اینجام دین ... من اینجام ... ترکت نمی کنم ...

لب های تشنه ی دین وسوسه انگیز نزدیک بود و انگار منتظر حرکت بعدی کس بود. کس نمی تونست بیشتر از این فاصله رو تحمل کنه. اهسته لب هاش رو روی لب های داغ دین گذاشت و اجازه داد دین با ولع اون رو ببوسه.

حالا این دست های دین دو طرف صورت کس بود که اون رو محکم نگه داشته بود و نمی گذاشت در این بوسه ی عمیق لحظه ای وقفه ایجاد بشه. نفس های داغ دین به صورت کس می خورد و کس می دونست دین هم مدت زیادی برای این بی تاب بوده.

دست دین از صورت کس حرکت کرد و اهسته خودش رو به گردنش رسوند و بعد بی هیچ مقدمه ای روی پوست بدنش کشیده می شد. نفس کس در سینه حبس شده بود ولی گذاشت دین تک تک قسمت های بدنش رو لمس کنه. انگار می خواست ثابت کنه که کس با تمام وجود متعلق به خودش هست.

دین پیرهنش رو بیرون کشید و بلافاصله پیرهن کس هم روی زمین پرت کنار پیرهن دین پرت شد.

صدای ناله های پر از لذت و حسرتشون کابین کوچک رو پر کرده بود ولی برای هیچکدوم مهم نبود. دین کس رو روی تخت دراز کرد و محکم دست هاش رو از مچ گرفت. بوسه ی محکمی به گردن کس گذاشت و زیر گوشش زمزمه کرد : تو متعلق به منی کس! فقط من!

کس چشمهاش رو بست و گذاشت دین تمام بدنش رو فتح کنه. چیزی جز این لحظه و جایی جز کنار دین نمی خواست. مدت ها بود اینطور احساس ارامش و گرما تمام وجودش رو پر نکرده بود.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now