Part 94

211 34 47
                                    


اون انسان ...

نه ، دین وینچستر اون جا ایستاده بود. نه به زنجیر کشیده شده بود و نه غرق خون بود. روی پیکرش اثری از زخم و شکنجه دیده نمی شد. ولی چشم هاش... چشم هاش انگار چشم های یک مرده ی متحرک بود.

دین وینچستر خنجری که در دست داشت رو بین انگشت هاش چرخوند و بی توجه به نور عظیم بهشتی که کستیل رو احاطه کرده بود، اهسته و با تمرکز عجیبی به سمت سکوی سلاخی می رفت.

در روی سکو پیکر پاره پاره ی انسانی دیگر بود. سیاهی روح گناهکارش خفقان اور بود. ولی دین وینچستر...

صدای خنده ی شیطانی از پشت سر کستیل به گوش رسید. کستیل بدون این که برگرده اون صدا رو می شناخت. خنجرش رو در دست محکم تر فشرد و با یک حرکت سریع به سمتش حمله کرد.

کستیل از بین دندون هاش غرید : الیستر!

الیستر جا خالی داد و با تمسخر شروع به دست زدن کرد. صدای کش دار و پر غرورش بلند و واضح به گوش میرسید : بالاخره رسیدی فرشته ی احمق؟ خیلی دیر رسیدی!

و دوباره شروع به خندیدن کرد.

کستیل دوباره به سمتش حمله کرد و این بار الیستر در دستهاش اتش جهنم رو احضار کرد و به سمت کستیل پرتاب کرد. کستیل به سختی جا خالی داد. الیستر قوی بود. شاید هم ماه ها جنگیدن در جهنم کستیل رو ضعیف کرده بود.

ناگهان صدای زجه ی انسان در حال شکنجه بلند شد. کستیل به سمت صدا برگشت. دین مشغول شکافتن لایه ای دیگر از پوست و گوشت اون بود. لبخند زشتی حالا روی صورت بی حالتش موج میزد که چیزی رو در سینه ی کستیل میلرزاند.

نه! غیر ممکن بود!

صدای خنده ی الیستر دوباره اون رو به خودش اورد. 

الیستر صورتش رو نزدیک اورد و با افتخار گفت: انسان ارزشمند بهشت! بهش خوب نگاه کن! اون تسلیم شد! به خودم افتخار می کنم! حالا اون یکی از بهترین سلاخ های جهنم هفتم هست! تمام چیز هایی که یاد گرفته رو تا ابد به من مدیونه!

کستیل با خشم غرید و دوباره به سمت الیستر حمله کرد. این بار تونست زخمی به شیطان بزنه. ولی شیطان فقط می خندید.

الیستر: ماموریتت شکست خورده فرشته ی احمق! انسان بی گناهت دیگه خیلی بی گناه نیست مگه نه؟!

صدای زجه ی درد دوباره بلند شد و این بار به همراهش قهقه ی دیگه ای هم شنیده میشد. کستیل دوباره نگاهی به دین وینچستر انداخت. در صورتش لذت موج میزد.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now