Part 87

194 28 30
                                    


چون انبار ها و بیمارستان های اطراف همه غارت شده بودند، برای پیدا کردن اذوقه های مورد نیازشون مجبور بودند مسافت بیشتری طی کنند. برای همین هانت ها به تدریج بیشتر و بیشتر طول میکشید و سخت تر لوازم مورد نیاز پیدا میشد.

ولی این بار فرق داشت. کس اصلا حس خوبی به این هانت نداشت. پارکر این بار کاملا تنها بود و کس میدونست کسی ازش مراقبت نمیکنه.

کس فکر نمیکرد دین بذاره بلایی سر پارکر بیاد، ولی کسی واقعا پارکر رو درک نمیکرد و شرایطش رو نمیدونست. اون به اندازه کافی اسیب دیده بود. بعد از نابودی دنیا که خیلی ها رو به مرز جنون رسونده بود، اذیت و ازارهای دین در کمپ که تنها پناهگاه پارکر بود زندگی رو براش غیر قابل تحمل کرده بود.

و همه این کار های دین به خاطر کس بود ...

کس تمام تلاش خودش رو کرده بود تا پارکر نشکنه. ولی کس قدرت های سابقش رو نداشت و حتی در هانت ها هم نمیتونست زیاد بجنگه. در هانت اخر نزدیک بود حضور کس همه رو به کشتن بده. اگر پارکر نبود تا اون طلسم ها رو تموم کنه الان هیچ کدوم زنده نبودن. برای اصرار نکرده بود به این هانت هم بره. میترسید بودنش وضع رو برای بقیه دوباره بدتر کنه.

سعی کرده بود به پارکر بفهمونه که حضورش اونجا بی فایده نبوده ، بهش بفهمونه که کمک هاش باعث شده نجات پیدا کنند ، ولی پارکر قبول نمی کرد.

خیلی نگرانش بود و حرف هایی که ناتالی در مورد وضعیت پارکر میزد هم کمکی نمی کرد. مشخص بود که اون پسر در مرز بحرانی بود.

یک هفته از اون شب می گذشت و هنوز خبری نبود. هنوز گروه برنگشته بود. نگرانی بدی ذهن کس رو درگیر کرده بود. ناتالی و بابی مدام بهش سر میزدند و براش غذا می اوردند تا وادارش کنند چیزی بخوره. ولی کس نمی تونست. حتی شب ها  نمی تونست چشم روی هم بذاره. باید همراهشون می رفت.... باید دین رو قانع میکرد...

پارکر براش مثل برادر کوچکی بود که به سرپرستی گرفته بود. در مقابلش احساس مسئولیت میکرد. اگر اتفاقی براش می افتاد نمیدونست چکار باید بکنه.

***

نیمه های شب پانزدهم بود که در های کمپ باز شد و ماشینی با سرعت داخل اومد.

کس مثل هر شب بیدار و منتظر بود و با صدای تیز ترمز چرخ ها، با عجله از کابین بیرون اومد و به سمت در ورودی دوید. دین رو دید که پیکری در بغل داشت و با عجله از ماشین دور میشد. پشت سرش دیویدسون رو دید که خسته و لنگان از ماشین پایین می اومد

کس وحشت زده با عجله جلو رفت : چی شده!؟

دین با دیدن کس جا خورد. نگاهش حتی در شب تاریک کمپ هم ترسیده و نگران به نظر میرسید و این بیشتر از هر چیزی کس رو میترسوند : پارکر...

This Is How It Endsحيث تعيش القصص. اكتشف الآن