Part 64

215 36 26
                                    


پارکر وحشت زده به کابینش برگشت. تمام بدنش میلرزید. هانت بدجوری شوکه ش کرده بود. ولی حرف هایی که در اون کابین شنیده بود...

کم کم انگار قطعات گنگ و رازالود کنار هم شکل میگرفت. کس مریض بود. نمیدونست چی ولی اونقدر بد که دین اونطور ترسیده و نگرانش شده بود. پس برای همین بود که اونشب اونطور درد داشت. برای همین قرص میخورد.

دین این رو میدونست. بابی هم همینطور.

دستی توی موهاش کشید و پشت در تکیه داد. کس به خاطر اون به این هانت اومده بود. به خاطر اون الان بدتر شده بود. موهاش رو چنگ زد و چشماش رو به هم فشرد. قلبش اونقدر تند میزد که هیچ صدای دیگه ای نمیشنید. به سختی حتی نفس میکشید.

همه ی اینها تقصیر خودش بود. نمیدونست دین و کس انقدر با هم رابطه ی نزدیکی داشتن. بیشتر از دوست.  نمیخواست هیچ وقت رابطه ی اونها رو خراب کنه. برای هزارمین بار ارزو میکرد کاش هیچ وقت سال ها پیش ، از اون اوار مرگبار نجات پیدا نکرده بود.

***

بعد از رفتن بابی ، دین کنار کس نشست. به صورت تکیده ش در تاریکی خیره شد. صورتش هنوز از درد در هم بود. گریس سوخته ی کس با سرعت بیشتری داشت اون رو از پا در می اورد.

با دستای لرزان، دست بی رمق کس رو گرفت. نمی خواست کس رو از دست بده. می دونست کس اخرین نقطه اتکای اون هست. بدون کس قطعا دووم نمی اورد.

به کس وابسته بود... نه، قسمتی از خودش بود. متعلق به خودش بود. هیچکسی حق نداشت اونو ازش بگیره.

باید قبل از اینکه دیر میشد یه کاری میکرد.

***

ریزا بعد از برگشتن از هانت دین رو ندیده بود. دقیقا نمی دونست چه اتفاقی افتاده بود ولی انگار کستیل زخمی شده بود. هرچند ریزا ندیده بود کستیل خونریزی داشته باشه. ولی از اون شب که دین اون رو به کابین خودش برد دیگه دین رو ندیده بود.

موضوع عجیب بود. اگر کستیل زخمی شده بود پس چرا در درمانگاه نبود. چرا دین اون رو به کابین خودش برده بود. چرا دین به کسی حتی ریزا اجازه نمی داد به کابینش بره؟

ریزا دیده بود که تنها کسایی که به کابین دین راه داده میشدن میلر و بابی بودن که اون ها هم فقط نیمه شب و در سکوت رفت و امد می کردند.

ریزا شلوار نظامیش رو با تمیز ترین لباسی که داشت عوض کرد و موهاش رو باز گذاشت. نیمه شب بود ولی این کار برای ریزا غیر معمول نبود. اهسته در کابین دین رو زد.  دین سریع در رو باز کرد و با دیدن ریزا صورتش در هم رفت. انگار منتظر کسی دیگه بود.

This Is How It EndsNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ