Part 135

118 13 4
                                    


دین سریع از جلسه بیرون اومد و به اطراف به نگاهی انداخت. بیرون کابین جایی درسایه ها کس رو دید که به دیواری تکیه زده و سرش رو پایین انداخته.

اهسته جلوتر اومد و کس رو خوب برانداز کرد. میدونست برای چی این قیافه رو گرفته ولی وقتی برای بحث کردن نبود.

دین صداشو صاف مرد : زود اومدی بیرون !

کس سرش رو بالا اورد و با جدیت به چشمهای دین نگاه کرد : دیگه نمیتونستم تحمل کنم. داری اونا رو به کشتن میدی.

دین سرش رو کج کرد : اگر انقدر مطمئنی پس چرا جلومو نگرفتی ؟

کس جوابی نداشت. ته دلش هنوز باور داشت که دین اونقدر از دست نرفته که واقعا این کار رو بکنه و اون هانتر ها رو بی دلیل به کشتن بده. ولی وقتی به چشمهاش نگاه میکرد ترسی تمام وجودش رو میگرفت.

کس : تو عوض شدی دین...

دین لبخند کجی زد : از چیزی که میبینی خوشت میاد مگه نه؟

کس فقط با اخم بهش نگاه کرد.

دین جلوتر اومد و بازوی کس رو محکم گرفت : جرات نداشتی اونجا چیزی بگی؟

کس مستقیم در چشم های دین نگاه میکرد.

کس : هنوز امیدوارم نقشه ی دیگه ای داشته باشی.

صدای خنده دین بلند شد : اشتباه میکنی. باید همراه گبریل میرفتی.

قلب کس در سینه ش فشرده شد. دین هیچ وقت اینطور حرف نزده بود.

سکوت بینشون طولانی شده بود. صدای گرفته ی دین بعد از ثانیه های طولانی به گوش رسید : این کاریه که باید انجام بشه. چه بخوایم چه نه.

کس میدید که دیوار های ساختگی دین در حال شکستنه برای همین بحث رو رها نکرد: یکم صبر کن دین. شاید بتونیم گبریل رو قانع کنیم. شاید گبریل بتونه به بهشت خبر بده!

بغض گلوی دین رو گرفته بود.

کس بازوی دین رو گرفت : بهم فرصت بده.

دین مکث طولانی کرد و چشم هاش رو بست. ولی در اخر سرش رو تکون داد. : باشه ولی فقط دو روز.

کس سرش رو علامت تایید تکون داد و ثانیه ای بعد لبهاش روی لب های دین بود.

دین اصلا بدش نیومده بود و با ولع همیشگی به استقبال لبهای کس رفت.

بعد از چند دقیقه نفسی گرفت و اهسته کنار گوش کس زمزمه کرد : امشب توی کابین من میمونی.

کس با سرعت به دنبال دین شروع به حرکت کرد.

به محض اینکه وارد کابین شدند دین در رو چفت و بست کرد و پنجره ها رو چک کرد تا بسته باشه. و بعد به سمت کس هجوم اورد. لب های داغ کس انگار منتظر دین بود و با تمام حرکات دین هماهنگ. مدت زیادی از اخرین باری که اینطور کنار هم بودند میگذشت و هر کس حریصانه تصمیم به تصاحب دیگری داشت.

کس چشم هاش رو به هم فشرده بود و سعی میکرد تصویر شیطانی، که اون لبها رو چند ساعت قبل بوسیده بود از ذهنش بیرون کنه. محکم تر و طولانی تر از همیشه دین رو میبوسید و با دستش دکمه های پیرهن دین رو باز میکرد. دین ولی بیصبر تر از کس بود. صدای پاره شدن لباس کس فضای تاریک اتاق رو پر کرد ولی برای هیچکدوم اصلا مهم نبود. کس منتظر دستهای گرم دین بود تا نوازشگرانه بدن سرد و درد کشیده ش رو گرم کنه.

لباس دین کنار پاهاشون رو زمین افتاد و حالا دست دین سعی داشت شلوار جین کس رو باز کنه. دکمه ی شلوار گیر کرده بود و دین با حرص کس رو به دیوار کوبید و بلند کرد صدای ناله ی کس در گوش دین میپیچید و اون رو بیشتر و بیشتر داغ و هیجان زده میکرد. لحظه لحظه ی تماس پوست دین با بدن کس بینظیر بود.

کس صورت دین رو در دستش گرفت و با ولع شروع به بوسیدن کرد. اهسته دین رو از سمت دیوار به روی زمین کشید و چهار و دست پا روی دین خیمه زد. صدای نفس های بریده دین نشون میداد که برای اولین بار از این که کس تاپ باشه اصلا بدش نیومده. کس شروع به بوسیدن دین کرد. بدن دین زیر دست هاش میلرزید و حالا این دین بود که ناله میکرد و اسم کس رو نا واضح به زبون می اورد. کس با سرعت بیشتر شروع به بوسیدن گردن دین کرد و اهسته خودش رو به سینه و شکم دین رسوند. دست های دین داخل موهای کس بود و اجازه نمیداد دست از بوسیدن برداره.

هردو می دونستند که فرصت زیادی ندارند و این شاید اخرین باری باشه که میتونن کنار هم باشن و لذت ببرن.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now