Part 116

107 17 1
                                    



کس با وحشت به رد خون روی دست های دین نگاه میکرد. دین بدجوری زخمی شده بود. کس به سرعت ماشین رو کنار زد تا نگاهی بهش بندازه.

دین گیج و ضعیف ناله میکرد. انگشت هاش میلرزید و حتی نمیتونست درست روی زخم فشار بده.

کس دستش رو از روی زخم برداشت و لباس پاره ش رو کنار زد. تک برشی روی شکم دین بود که عمیق به نظر میرسید.

کس با نگرانی نگاهش رو به دین دوخت : چطوری زخمی شدی؟ یادت هست؟

دین فقط چشماش رو به هم فشرد و سرش رو به پشتی تکیه داد. بدجوری رنگش پریده بود. کس از کیفش تیشرتی بیرون اورد و پاره کرد و با اون زخم دین رو بست. باید سریعتر به جای امنی میرسیدند.

دین کنارش به سختی هوشیار بود. کس با خودش فکر میکرد که لااقل اون همه الکل در رگ هاش باعث میشه کمتر درد رو حس کنه.

دوباره ماشین رو به راه انداخت و برای چندمین بار سعی کرد نقشه رو بررسی کنه. روی نقشه این اطراف یک درمانگاه صحرایی نشون داده شده بود. اگر اون رو پیدا میکردند نجات پیدا کرده بودند.

کس مدام نیم نگاهی به دین می انداخت و سعی میکرد با سرعت بیشتری ایمپالا رو برونه : یکم دیگه تحمل کن دین. دیگه باید نزدیک باشیم.

دین جوابی نمیداد. فقط اهسته از درد ناله میکرد.

وقتی بالاخره بعد از چند ساعت درمانگاه رو پیدا کردند، کس نفس راحتی کشید. دین کاملا بیهوش بود و رنگ به چهره نداشت. ولی حداقل حالا میتونست برای زخمش کاری کنه.

به سختی دین رو داخل درمانگاه متروکه اورد و درها رو بست. قبل از اینکه به دین برسه مطمئن شد دوباره غافلگیرشون نمیکنند. دین رو روی تخت کثیف و خاک گرفته دراز کرد و سریع با اسپری علامت های ضد شیطان رو کشید.

زخم دین عمیق بود ولی نه به بدی که به نظر میرسید. کس با چند بخیه خونریزی رو بند اورد. ولی نگرانی اصلی چیز دیگه ای بود.

نفس عمیقی کشید چشم هاش رو بست. کمی محکمتر ایستاد و خودش رو اماده کرد. اهسته دستش رو سمت زخم دین برد. باید سعی میکرد حس کنه الودگی کروتون ها در بدن دین وجود داشت یا نه. نمیتونست حتی فکرش رو هم بکنه اگر دوباره این اتفاق می افتاد چی میشد. شک داشت به قدری قوی باشه که بتونه دین رو نجات بده.

نفس عمیقی کشید. خودش رو برای بدترین ها اماده کرده بود که ناگهان دستی مچ دست کس رو در هوا گرفت . صدای گرفته و خش دار دین رو شنید : داری چکار میکنی کس؟!

کس شوکه شده بود. دستش رو از دست دین بیرون کشید و سرش رو تکون داد. انتظار نداشت دین به هوش اومده باشه. اهسته و زیر لب گفت : باید ببینم زخمت الوده هست یا نه.

دوباره جلو اومد که دین متوقفش کرد. : پس تو چی! کس نمیخوام وضعت دوباره ...

کس : نگران من نباش. نیروی زیادی استفاده نمیکنم. نمیخوام زخم رو شفا بدم. ولی باید مطمئن بشم.

دین چند ثانیه طولانی به چشم های ابی مصمم کس نگاه کرد و بعد اهی کشید. خسته تر از اونی بود که بخواد بحث کنه. : خیلی خب باشه.

کس دوباره دستش رو دراز کرد و چند سانتی متری زخم شکم دین نگه داشت. چند ثانیه با تمرکز چشم هاش رو بست و بعد نفسش رو بیرون داد : زخمت الوده نیست.

دین نفسی از اسودگی بیرون داد و دوباره سرش رو روی تخت ول کرد. چشم هاش رو بست و گذاشت چند ثانیه دیگه وحشت و اضطرابی که تمام وجودش رو گرفته بود کم کم فراموش بشه. بعد چشم هاش رو باز کرد و نگاهی به سمت کس انداخت. کس هم انگار وضع مشابهی داشت. این بار خطر از بیخ گوششون گذشته بود. اگر کس نبود ...

دین بی رمق زمزمه کرد : ممنونم کس. 

کس سری تکون داد و اهسته کنار تختش روی صندلی ای نشست. هر دو بیش از حد خسته بودند. اونقدر خسته که تمام شب فقط در سکوت گذشت. ولی در چشم هاشون تمام حرف ها و ترس های نگفته رد و بدل میشد.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now