Part 72

168 36 7
                                    


وقتی بالاخره کار تمام شد و کس برای گرفتن غذا به اشپزخانه رفت، ناتالی و پارکر رو درگوشه ای دید که با هم مشغول حرف زدن بودند. انگار بحث مهم و جدی بود و ناتالی داشت سعی میکرد پارکر رو قانع به چیزی کنه. ولی پارکر مدام سرش رو تکون میداد و از نگاه کردن به چشمای ناتالی طفره میرفت.

با نزدیک شدن کس ، پارکر و ناتالی بحثشون رو تموم کردن. ناتالی لبخندی زد و سمتش اومد.

ناتالی: هی کس! حالت چطوره؟

کس فقط سری تکون داد و نگاهش رو به پارکر دوخت. پارکر بهش نگاه نمیکرد. سرش پایین بود و انگشت هاش رو به هم میفشرد.

کس با نگرانی به ناتالی نگاه کرد. ناتالی با تاسف سری تکون داد.

کس روی صندلی دیگه ای کنارشون نشست: شوهی... حالت خوبه؟

پارکر با اضطراب و عصبی روی صندلی خودش رو جمع تر کرد : من خوبـ ..خوبم

ولی اصلا خوب به نظر نمیرسید. شبیه بار اولی بود که کس دیده بودش. حتی بدتر...

ناتالی رو به کس زمزمه کرد : هرچی سعی کردم بفهمم چی شده نمیگه...

کس میدونست که هرچی هست به تنبیه دین ربط داره.

کس با صدای گرفته پرسید : دین باهات چکار کرد ؟

پارکر وحشت زده سرش رو بالا اورد : هـ هیچی !

ولی کس و ناتالی صورتش رو دیده بودند. کنار پیشونیش زیر موهای اشفته ش، خراشیدگی و کبودی سیاهی به چشم میخورد. صورتش رنگ پریده بود و وحشت دردناکی در چشمهاش موج میزد.

کس حس کرد خشم در رگ های می جوشید.

کس: شوهی ، پیشونیت ...!

پارکر با شدت از جاش بلند شد: چیزی نیست

و لرزان و دستپاچه به سرعت از اونجا رفت.

کس با نگرانی نگاهی به ناتالی انداخت.

ناتالی چند ثانیه بعد به خودش اومد : میرم دنبالش. نگران نباش.

کس برای تشکر سری تکون داد. نفسش رو بیرون فرستاد و سرش رو در دست هاش گرفت. باید همون موقع دنبال پارکر میرفت و مطمئن میشد دین اذیتش نمیکنه. ولی میدونست این فقط وضع رو بدتر میکرد. نتونسته بود از پارکر مراقبت کنه... حتی باعث شده بود بیشتر اسیب ببینه! خودش رو سرزنش میکرد که باعث شده بود مشکلش بیشتر بشه.

چرا دین دست بر نمیداشت. از جون پارکر چی میخواست. اصلا دین اینجا چه غلطی داشت میکرد؟!

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now