Part 100

207 32 15
                                    


دین ناگهان از خواب پرید. کنار تخت روی زمین نشسته بود و سرش رو کنار کس به تخت تکیه داده بود. تا چند ثانیه نمیدونست کجاست و چه اتفاقی افتاده. چرا کس بین بازوهاش نبود!؟

با وحشت سرش رو بالا اورد و به تخت نگاه کرد.

چند ثانیه به چیزی که میدید خیره شد. نفس کشیدن رو فراموش کرده بود. شک نداشت کاملا عقلش رو از دست داده. کس مثل تمام این چند روز روی تخت دراز کشیده بود ولی چیزی که متعجبش کرده بود این نبود.

کنار کس ، پیکر دیگری در تاریکی نشسته بود که با شنیدن صدای حرکات دین و نفس های بریده ش با خونسردی به سمتش برگشت.

⁃ هییی دینو !

دین :... تـ تو؟

⁃ بالاخره بیدار شدی؟

دین چند ثانیه طولانی فقط می تونست نگاه کنه. کاملا شوکه شده بود : گبریل؟

گبریل لبخند گشادی زد و دستش رو تکون داد : درسته خودمم. بگو که دلت تنگ شده بود!

دین چشماش رو بست و سرش رو تکون داد. بعد تک خنده ی خشک عصبی کرد و با دستاش سرش رو فشرد ! داشت دیوونه میشد. با وحشت دوباره به کس نگاه کرد. شک نداشت که در این فاصله زمانی که به یاد نمی اورد اتفاقی افتاده بود. حتماکس رو از دست داده بود و حالا ذهنش داشت در هم میشکست.

شاید هم این بازی جدید لوسیفر بود که حالا این طور می خواست ازارش بده.

با دستای لرزون کلتی که به رانش بسته بود رو بیرون کشید و ضامنش رو عقب برد و به سمت کسی که شبیه گبریل بود نشانه گرفت .

گبریل چشماش رو چرخوند و با بیخیالی گفت : فکر کردی داری چکار میکنی ؟

‎ولی دین بهش توجه نمیکرد. با انگشتای سست سعی کرد تفنگ رو محکم تر نگه داره. : تو کی هستی؟

گبریل از جاش بلند شد و از تخت فاصله گرفت. دور خودش چرخی زد تا دین بتونه کامل اون رو ببینه. : می دونم که خیلی جذابم! اخه کی می تونه به جذابی من باشه هوم؟

دین چشم هاش رو تنگ کرد. گبریل درست شبیه زمانی بود که اخرین بار دیده بود. شلوار جین و کاپشن به تن داشت و موهاش رو مرتب و رو به بالا زده بود .

دین : تو مُردی!

گبریل انگشت هاش  رو توی هوا تکون داد : یادت نرفته که من جادوگرم!

دین اخمی کرد و انگشتش رو روی ماشه محکم تر کرد. نمیدونست اصلا گلوله روی چیزی که جلوش بود اثری داشت یا نه. ولی این فقط یه دروغ بود و دین حوصله ای برای این بازی نداشت.اما قبل از اینکه بتونه ماشه رو بکشه نیرویی نامرئی کلت رو از دستش بیرون پرت کرده بود.

دین وحشت زده و ناباورانه به گبریل نگاه کرد که با خونسردی بهش زل زده بود.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now