Part 129

90 11 0
                                    


دروازه های کمپ برای چندمین بار در هفته باز شد و دو ماشین وارد شدند. دین این بار همراهشون رفته بود. مدت ها بود برای این هانت نقشه میکشید. کس میدونست که این هانت برای مهمات و اذوقه نبوده. برای شکار شیاطین بود.

دین از ماشین پیاده شد و سریع به سمت صندوق ماشین رفت.

کس جلو اومد و حرکات تند و خشن دین رو زیر نظر گرفت : چی شده دین؟

دین جوابی به کس نداد. در عوض بلند داد زد : دیویدسون یالا بجنب! کمک کن این عوضی رو بکشیم بیرون!

دین در صندوق ماشین رو باز کرد و کس جلوتر رفت تا نگاهی بندازه. از چیزی که دید شوکه شد. باورش نمیشد درست دیده باشه.

دین در پشت ماشینش یک شیطان اسیر کرده بود. ولی چیزی که کس رو متعجب کرده بود پوسته ی اون شیطان بود.

کس زمزمه کرد : ریزا؟

شیطان در پوسته ی ریزا قهقهه ای زد و تقلا کرد از دستهای دیویدسون و دین خودش رو خلاص کنه.

ریزا : کستیــل ! بالاخره به معشوقت رسیدی؟!

دوباره صدای خنده ی شیطان بلند شد. صورت ریزا غیر طبیعی و زشت با اون قهقهه و فریاد های دهشتناک کشیده میشد.

هانتر های دیگه هم به کمک دین اومدند و ریزا رو به کابین اخر بردند. کس چشم هاش رو بست و سرش رو پایین انداخت.

مشخص بود دین برای این شیطان برنامه ی ویژه ای چیده که اصلا خوب به نظر نمیرسید.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now