Part 133

102 14 2
                                    


دین خنجر گبریل رو پیروزمندانه در جیب داخلی کتش گذاشته بود و با سرعت مسیر ناهموار غار رو بر میگشت. حتی یک بار به سمت کس نگاه نکرده بود. نمیتونست. تحمل دیدن اون درد و قلب شکسته رو در چشمای ابی کس نداشته.

کس هم هنوز هیچ حرفی نزده بود. میدونست که دین مجبور بوده مگه نه؟ به هر حال این خنجر الان تنها چیزی بود که اهمیت داشت.

بیرون غار هانتر ها در حالت اماده باش منتظر بودند. دین به سرعت به سمت ماشینش رفت و بدون هیچ توضیح اضافه گفت : پیداش کردم. برمیگردیم کمپ.

هانتر ها هاج و واج بهم نگاه کردند ولی بدون هیچ سوالی سریع سوار ماشین ها شدند و پشت سر دین به راه افتادند.

دین با یک دستش اهسته خنجر رو لمس کرد. خنجر واقعی بود. کس این رو تایید کرده بود. حالا که برای مرحله بعد اماده بودند ، حتی از فکرش قلب دین محکم و تند در سینه میکوبید.

دین سکوت ماشین رو شکست : دیگه وقتشه. باید گبریل رو صدا کنی. باید قدم بعدی رو شروع کنیم.

کس بدون هیچ حرفی چشم هاش رو بست و گبریل رو زیر لب صدا کرد : گبی؟ صدامو میشنوی؟ خنجر  پیش ماست. باید همدیگه رو ملاقات کنیم.

ناگهان ایمپالا تکان کوچکی خورد و گبریل در صندلی عقب ظاهر شد. : کارت خوب بود دین. لذت بردم!

دین با عصبانیت به سمتش برگشت : تمام مدت ما رو زیر نظر داشتی؟

گبریل با لبخند شیطنت امیزش سرش رو تکون داد : و فکر نمیکنم کسی اینجا زیاد خوشحال شده باشه، مگه نه؟

گبریل محکم به شونه ی کس زد ولی کس فقط سرش رو چرخوند و به بیرون خیره شد.

گبریل این بار شونه ی کس رو گرفت و تکون داد : اون قیافه رو نگیر، کسی! یکم بیشتر از زندگی لذت ببر!

دین با تشر حرف گبریل رو قطع کرد : برای این حرف های احمقانه ازت نخواستم که بیایی! خنجر پیدا شده. قدم بعدی چیه!؟

گبریل آبنبات رو از دهانش بیرون اورد و قیافه ش جدی شد. لوسیفر داره پیشروی میکنه. نقشه ی بعدیش حمله و تسخیر بهشته. ارتش لوسیفر هر روز قوی تر میشه. اگر بهشت رو تسخیر کنه دیگه هیچ موجود زنده ای بر علیه ش باقی نخواهد موند.

دین : خب ما دیگه الان خنجر رو داریم فقط باید یه نقشه بچینیم که من بتونم به اندازه کافی بهش نزدیک بشم و...

ناگهان دین ساکت شد انگار چیزی به ذهنش خطور کرده بود که اون رو بدجوری اشفته کرده بود. کس با نگرانی بهش نکاه کرد. دین چند بار دهانش رو باز کرد تا ادامه بده ولی صدایی خارج نشد. سم! چطور میتونست با برادرش رو به رو بشه ؟

دین اهسته و به سختی گفت : من ... فکر نکنم بتونم ...

گبریل : البته که تو نمیتونی دینو! ... فقط یه فرشته مقرب میتونه از این خنجر استفاده کنه!

کس : گبی، فقط یه راه میمونه. باید کمکمون کنی!

گبریل دستاشو بالا اورد : نه نه نه کسی! من تا اینجا هم زیادی دخالت کردم. من وارد این جریان شدم چون نمیتونستم بذارم اتفاقی برای تو بیوفته. ولی من نمیتونم این کار رو بکنم.

دین داد زد : بزدل عوضی! چطور میتونی الان جا بزنی! ما به خاطر نقشه ی تو تمام این مدت داشتیم دنبال خنجر میگشتیم!

گبریل : تو به خاطر من کاری نکردی دین. این من بودم که بهت لطف کردم و وقتی بهم التماس میکردی دلم برات سوخت. هرچند ... من این کار رو برای برادر کوچکم کردم نه تو! از الان به بعد دیگه کمک بیشتری ازم بر نمیاد. فقط یک چیز می مونه.

گبریل اهسته دستش رو روی شونه ی کس گذاشت و نوری اهسته از دستش تمام بدن کس رو روشن کرد.

کس نفس عمیقی کشید و دستش رو روی سینه ش گذاشت. درد گریسش حالا دوباره فقط یک فشار سوزنده ی مبهم بود.

گبریل : این تا مدتی سر پا نگهت میداره. از اینجا به بعد رو به تنهایی باید ادامه بدید.

کس اهسته زمزمه کرد : ممنونم گبی.

گبریل کاغذ تا شده ای به دست کس داد : این محل استقرار فعلی لوسیفر هست. روی نقشه مسیر حرکتش رو علامت زدم. بیشتر از این نمیتونم کاری کنم.

دین فرمون ماشین رو محکم در مشتش فشرد و داد زد: صبر کن لعنتی ! فقط بهم یه جواب بده! سم... اون هنوز اینجاست ؟

گبریل مکث طولانی کرد و بعد سرش رو تکون داد : اون در بهشته. کاش میتونستم بگم جاش امنه ولی نیست. لوسیفر به زودی بهشت رو هم تسخیر میکنه. بهتره زودتر یه راهی پیدا کنی دین.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now