Part 20

287 50 5
                                    


کس خنجرش رو محکم تر نگه داشت تا لرزش دستاش کمتر به چشم بیاد. ولی می دونست بی فایده ست. دین می دونست که دوباره درد هاش شدید شده. برای همین بود که به اینجا اومده بودند.

کس احساس شرم میکرد. باید به دین کمک میکرد دنیا رو نجات بده ولی حالا فقط به مشکلاتش اضافه میکرد. اگر به خاطر اون قرص ها نبود لازم نبود به اینجا بیان.

دین نگاهی به صورت گرفته ی کس انداخت. تفنگش رو اماده کرد و خشاب هاشو چک کرد. بعد بدون اینکه که به کس مستقیم نگاه کنه با صدای خشکی گفت  : فقط برای تو اینجا نیستیم خودت رو سرزنش نکن ...

کس جوابی نداد و صدای دین اروم تر شد : به باند و الکل و دارو های دیگه هم احتیاج داریم. هرچی بیشتر بتونیم از این جا برداریم بهتره.

کس سری تکون داد.

دین : این کیف رو بگیر و هرچی به نظرت به درد می خوره بریز داخلش.

خودش دو تا کیف دیگه روی شونه ش اماده داشت. با هم به سمت انباری که بابی ادرسش رو داده بود رفتند . دین با یه حرکت فقل رو شکست و داخل شد.

انبار همون طوری که حدس میزد دست نخورده بود. جعبه های دارو روی هم چیده شده بود و خاک میخورد. دین با خودش فکر کرد کاش می تونستند همه اون ها رو با خودشون ببرن ولی غیر ممکن بود.

باید ادرس اونجا رو به هانتر ها میداد تا قبل از اینکه اون دارو ها از بین برن به دست افراد درست برسه.

کس ناگهان سر جاش میخکوب شد : دین ...؟

دین با صدای کس سریع به سمتش اومد : چی شده ؟

کس مکثی کرد انگار داشت تمرکز میکرد : شیاطین ....

دین زیر لب ناسزا گفت. تفنگش رو به سر جاش برگردوند و خنجرش رو بیرون اورد.
این یه تله بود.

***

تعدادشون کم نبود. دین پنج تا رو دیده بود که ازاطراف سرک میکشیدند. کاملا محاصره شده بودند. و وقتی جایی شیاطین بودند، کروتون ها هم پیداشون میشد.

شیاطین اهسته اهسته نزدیک تر میشدند و دین و کس مثل تمام بار های دیگه که کنار هم جنگیده بودند پشت به پشت ایستاده بودند و منتظر بودند.

همون طور که دین حدس زده بود کروتون ها هم از گوشه و کنار پیدا شدند. دین تفنگش رو بیرون اورد و با یک دست گرفت و با دست دیگه خنجرش رو نگه داشته بود. به سر اولین زامبی بدشکلی که دید شلیک کرد و بعد از اون انگار نبرد واقعا شروع شده بود.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now