Part 97

182 32 11
                                    


ریزا صداشو صاف کرد و سرش رو بالاتر گرفت : ازتون خواستم امروز اینجا بیاید چون همونطور که همگی میبینید اوضاع کمپ رو به وخامته.

یکی از هانتر ها با عصبانیت گفت : پس وینچستر کجاست!؟ چرا به کمپ رسیدگی نمیکنه؟ امروز تام در کابینش رو زد تا بهش یه موضوع فوری رو بگه و فقط داد و فریاد شنید!

تام و چند هانتر دیگه شروع به همهمه ی تایید کردند.

ریزا دستش رو بالا اورد تا ساکتشون کنه. : دین الان در شرایطی نیست که بتونه به مسائل کمپ برسه

این بار یکی دیگه از هانتر ها با پوزخند زمزمه کرد : ولی برای عشقبازی با مرد ها مشکلی نداره؟

هانتر ها شروع به خنده کردند و این بار ریزا جلوشون رو نگرفت.

وقتی ساکت شدند ریزا گفت : به هر حال اینجا جمع شدیم تا در مورد مشکلات کمپ حرف بزنیم و راهی پیدا کنیم. توی این مدت کارهای عقب افتاده ی زیادی به وجود اومده.

تام که از گروه نگهبانی بود صداشو بلند تر کرد : حصار های جنوب و غرب شل شدند و در برابر حمله به هیچ وجه مقاوم نیستند. طلسم ها هم با بارندگی بعد به کلی محو میشه. ولی هیج برنامه ای برای هیچ کدوم نیست!

مارکوس که نمیتونست ایزی رو تنها بذاره دختر کوچکش رو مدام با خودش به جلسه ها میبرد. ایزی متعجب و کمی ترسیده از جمعیت زیاد، روی شونه ی پدرش صورتش رو رو مخفی کرده بود. مارکوس گفت : محصولات هم وضع خوبی ندارند. احتیاج به سم داریم. آفت بهشون حمله کرده و اگر زودتر بهشون نرسیم هیچ محصولی برامون نمیمونه.

یکی دیگه از هانتر ها پرسید : وضع انبار داروها چطوره؟ بعد از افتضاح قبل نفهمیدیم وینچستر بالاخره دارو ها رو برگردوند یا نه.

قبل از اینکه ریزا بتونه جواب بده در باز شد و بابی با ویلچرش داخل اومد. صورتش با اخم عمیقی در هم رفته بود: معلومه اینجا چه خبره ؟ چرا کسی به من خبر نداد که جلسه گرفتید؟

سکوت جمع رو فرا گرفته بود. همه برای بابی احترام قائل بودند و با وجود ناراحتی که پیش اومده بود ولی به خودشون اجازه نمیدادند حرفی بزنند.

ریزا : متاسفم ولی این انتخاب جمعی بود. اینطور تصمیم گرفته شده که بهتره کار های کمپ از این به بعد به عهده ی من باشه.

بابی جلو اومد و با ناباوری و عصبانیت گفت : تو!؟

ریزا : همینطوره. برای تمام کارهای عقب افتاده برنامه دارم. و اولین کاری هم که باید بکنیم اینه که تمام افراد خائن رو از پست های مهم کنار بذاریم. از این به بعد مارکوس نگبان انبار دارو ها هست.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now