Part 131

93 18 0
                                    


‎کس در صندلی جلو نشسته بود. هیچکدام حرفی نمیزدند. صورت دین با تمرکز و خشمی باور نکردنی در هم رفته بود.

‎کس نگران دین بود. هر چه روز ها میگذشت دین کمتر و کمتر شبیه خودش بود. پایان دنیا و مسئولیتی که روی دوش های دین بود داشت اون رو میشکست و ذره ذره تبدیل به چیزی میکرد که نبود.

‎تمام کابوس های کس به همین ختم میشد. نتونسته بود دنیای دین رو نجات بده و حالا داشت خود دین رو هم از دست میداد. این پایانی نبود که براش حتی اماده ی مرگ شده بود.

‎کس اهسته ولی محکم سکوت طولانی رو شکست : نقشه ات چیه دین؟

‎دین بدون اینکه به کس نگاه کنه فقط کوتاه گفت : خودت میدونی. شیطان رو پیدا میکنم و خنجر رو ازش میگیرم

‎کس : اگر اطلاعات دروغ بود چی؟

‎دین با حرص دندون هاش رو روی هم سابید. این اواخر تحمل کوچکترین انتقاد و یا سوال حتی از جانب کس رو نداشت. : اگر اون حروم زاده دروغ گفته باشه از قبرش بیرون میکشم اونقدر تکه تکه ش میکنم تا حرف بزنه!

‎کس از جواب دین جا خورد ولی چیزی نگفت.

‎از پنجره به بیرون نگاهی انداخت. دین داشت عوض میشد و کس نمیتونست دیدن این رو تحمل کنه.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now