Part 92

211 31 55
                                    


کس به زحمت سر جاش نشست. ناتالی بازوش رو گرفت تا کمکش کنه تکیه بده.

کس چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید : فکر کنم بهتره به کابین خودم برگردم...

دین : تو هیچ جا نمیری!
اشاره ای به کپسول اکسیژن و ماسکی که هنوز یکم خونی بود کرد و بلند تر گفت : تمام شب اینجا کنار تختت ننشستم که تا وقتی بیدار شدی همینجوری بلند شی و بری! ازت سوال کردم و هنوز جوابی نشنیدم!

ناتالی اهسته گفت : دین ... یکم بهش فرصت بده!

دین به سرعت به سمتش برگشت و انگشتش رو به حالت تهدید تکون داد : این موضوع بین من و کس هست! بهتره دخالت نکنی ناتالی!

ناتالی میخواست چیزی جواب بده ولی کس دستش رو روی بازوی ناتالی گذاشت و سری تکون داد: من خوبم... برو به پارکر سر بزن...

ناتالی: ولی..!

کس بی رمق زمزمه کرد : خواهش میکنم...

ناتالی به چشمای خسته ی کس نگاه کرد و بعد با اکراه سری تکون داد. نگاه غضبناکی به دین انداخت و بیرون رفت.

دین صبر کرد تا مطمئن بشه ناتالی دور شده. بعد نگاهش رو به صورت رنگ پریده ی کس دوخت : خب؟ جریان چیه؟

کس مکث طولانی کرد. بعد با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت : دین، گریس من-

ولی نتونست حرفش رو تموم کنه. چون ناگهان به شدت به سرفه افتاد. اونقدر شدید که فرصت نفس کشیدن پیدا نمیکرد.

دین سریع جلو رفت و دست کس رو از جلو دهانش کنار زد.  دست کس و کنار لبش خونی بود

دین نفرینی فرستاد. شونه های کس رو در بازوش نگه داشت و سریع دوباره ماسک رو روی صورت کس گذاشت. کس برای هر نفس تقلا میکرد. دین به سختی نگهش داشته بود. کس مدام دست و پا میزد و بی قرار بود. انگار داشت غرق میشد و برای پیدا کردن ذره ای اکسیژن باید به سطح اب میومد. صدای زجر اور نفس های سختش تا دقایقی تنها چیزی بود که دین میشنوید.

دین کس رو محکم به خودش تکیه داده بود و با دست دیگه ماسک رو نگه داشته بود تا در حین تقلا های وحشت زده ی کس از صورتش نیوفته. کس مدام سرفه میکرد و با هر سرفه خون بیشتری بالا می اورد

دین فقط پشت سر هم تکرار میکرد : اروم باش کس.... فقط نفس عمیق بکش... یالا کس!

میدونست حرف هاش بی معنیه. شک داشت کس حتی متوجه کلماتش بشه.

کم کم دست و پا زدن های کس کمتر شد. به نظر میومد حالا یکم بهتر میتونه نفس بکشه. یا شاید اونقدر بیحال بود که دیگه نمیتونست حرکت زیادی بکنه.

تمام ماسک و صورت کس زیر اون، از شدت سرفه های وحشتناکش کاملا خونی بود.

‎دین تمام مدت محکم کس رو نگه داشته بود و زمزمه میکرد. ماسک رو سر جاش نگه داشته بود و منتظر بود کس دوباره چشمای شفافش رو باز کنه.

دست کس اهسته روی دستش که ماسک رو نگه داشته بود سر خورد. دین شوکه سعی کرد به صورتش نگاه کنه.

دین : کس؟ بهتری؟

کس ولی جوابی نداد. فقط انگشت ها دین رو در دست بیجونش گرفت و از ماسک جدا کرد. اهست دست دین رو پایین اورد و روی سینه ی خودش نگه داشت.

اشک چشمای دین رو میسوزوند. میدونست منظور کس چیه.

دین دستش رو روی سینه ی کس قرار داد  و اون رو بین بازوهاش محکم گرفت. بدن پر تنش کس زیر دستش شل شد و اه عمیقی کشید. دین با بغض به کس خیره شد. همین لمس کوچک انگار خیلی کس رو اروم کرده بود.

دین کمی صبر کرد تا مطمئن بشه کس واقعا بهتر شده. بعد دستش رو اهسته جلو برد و دکمه های لباس کس رو باز کرد. تمام روز هایی که از اخرین بوسه شون در اون کابین سرد و تاریک گذشته بود، دین به این فکر کرده بود. به زخم های دردناکی که روی سینه ی کس بود و باعث شده بود اون شب از کابین فرار کنه.

باید میفهمید دقیقا وضع کس چطور بوده.

وقتی پیرهن کس رو کنار زد نفسش ناگهان بند اومد.  حالا که در روشنایی شمع ها بهتر می دید ، با وحشت به سینه ی کس خیره شد. تمام سینه ش پر از زخم های قدیمی و جدید بود. کبودی ها و خراش های متعدد سینه ی کس رو رنگی کرده بود. زخم ها خیلی خیلی بدتر از چیزی بود که دین به یاد می اورد

دین بغضش رو با خشم فرو داد و دست لرزونش رو دوباره به سمت سینه ی کس برد. اهسته زخم ها رو لمس کرد. کس ناله ی کوچکی کرد.

دین دوباره دستش رو روی سینه ی کس فشرد. کس رو به خودش نزدیک تر کرد و سرش رو روی پیشونی کس گذاشت.

کس توی بازو هاش کاملا شل و بی حرکت افتاده بود. نفس های تند و صدادارش زیر دست دین حس میشد.

دین کمی سینه ی کس رو ماساژ داد و محکم تر در اغوش فشردش. می تونست جلوی این زخم ها رو بگیره... میتونست کس رو اروم کنه تا به خودش اسیب نزنه... ولی فقط باعث شده بود حال کس بدتر شه!

لعنت به من.. لعنت به من...

اشکی از گوشه ی چشم دین سرازیر شد و در موهای اشفته ی کس گم شد.

This Is How It EndsWhere stories live. Discover now