Part 45

1.4K 161 5
                                    


لی و جرارد و هری که باردار بودن با جفت های نگرانشون درگیر بودن و سرشون غر میزدن!

اشتون و لوک مثل همیشه با خنده باهم پچ پچ میکردن و کلوم با صورت خندون به نایل که داشت خودشو با غذاهاش خفه میکرد نگاه میکرد و جفت مهربونم هم با لبخند بهم نگاه میکرد و بهم اشاره میکرد که کمتر نگران باشم و غذامو بخورم.

محیط و جو میز جوری بود که حواسمو تا حدی از موضوع بچه ها پرت کرده بود ولی باز ذهنم درگیر بود.به محض اینکه کم کم جمع متفرق شد و فقط ما چهارتا موندیم یه لگد به پای نایل که هنوز با اسپاگتیش درگیر بود زدم که بالاخره سرشو آورد بالا و با دهن پر یه چیزایی گفت!

هانسل:میشه بیخیالش شی؟بسه دیگه!نترکیدی؟

به زور غذای تو دهنشو قورت داد و با نیش باز سرشو انداخت بالا!

نایل:به جان خودم قشنگ میتونم یه دیس دیگه هم بخورم!

ناباور سرمو تکون دادم و تکیه دادم به صندلیم...

هانسل:هرچقدر دوست داری بخور,اصلا دوست ندارم نیم ساعت دیگه به صدای غرغر و ناله هات که هی میگی گرسنته و من نذاشتم سیر بشی گوش بدم!

نایل:بله که میخورم!

کلوم و مایکی به بحث کوچیکمون خندیدن و مثل من منتظر موندن تا پاندامون بالاخره سیر بشه!

وقتی بالاخره میز رو جارو زد و بیخیال شد نفسمو فوت کردم و بلند شدم و با مایکی ،دنبال نایل و کلوم راه افتادیم...

وقتی نزدیک خوابگاه بچه ها شدیم پیشونیم رو مالیدم و تو فکر گفتم: به لیدر نمیگی؟

نایل:به لویی که همون اول گفتم!کاملا در جریانه,وقتی فهمیدیم جریان چیه به اونم همه چیزو میگیم.اول خودمون باید ببینیم جریان چیه!

کلوم:میدونم خودت از پسش برمیای عزیزم ولی بهتر نبود دام رو هم همراه خودمون میاوردیم؟بالاخره الدره,شاید یه چیز بیشتر بدونه.

نایل:نگران نباش جیگر،تو این موقعیت,هیچ نیازی به وجود اون الاغ ندارم!در ضمن,اصلا معلوم نیست کدوم گوریه!صبح افتاده بود دنبال یکی از دخترای تیم سالواتوره,دیگه ندیدمش!

مایکل:راستی این دامنیک خیلی هیزه ها!حواست به دخترت هست؟

کلوم:لیدیا؟مگه جراتشو داره بهش نزدیک شه؟خودم جرش میدم!

نایل:جونم بابای غیرتی!هربلایی میخوای سرش بیاری برنامشو بریز,منم هستم!

با نیشخند سرمو تکون دادم و یه نفس عمیق کشیدم و کنار در ورودی خوابگاه کنار بقیه وایستادم.

نایل:میدونی الان بچه های اون رده ی سنی کجان؟

سرمو تکون دادم و جدی گفتم:برنامه هاشون رو خودم چیدم,بعد ناهار میرن تو باغ پشتی خوابگاه.بچه ها تو این سن و سال زیاد خواب بعد غذا رو دوست ندارن بخاطر همین با مربیشون هماهنگ کردم که برای یه سری آموزشهای اولیه تو این ساعت بیاد باغ پشتی.

Broken Demon #2Where stories live. Discover now