لی و جرارد و هری که باردار بودن با جفت های نگرانشون درگیر بودن و سرشون غر میزدن!
اشتون و لوک مثل همیشه با خنده باهم پچ پچ میکردن و کلوم با صورت خندون به نایل که داشت خودشو با غذاهاش خفه میکرد نگاه میکرد و جفت مهربونم هم با لبخند بهم نگاه میکرد و بهم اشاره میکرد که کمتر نگران باشم و غذامو بخورم.
محیط و جو میز جوری بود که حواسمو تا حدی از موضوع بچه ها پرت کرده بود ولی باز ذهنم درگیر بود.به محض اینکه کم کم جمع متفرق شد و فقط ما چهارتا موندیم یه لگد به پای نایل که هنوز با اسپاگتیش درگیر بود زدم که بالاخره سرشو آورد بالا و با دهن پر یه چیزایی گفت!
هانسل:میشه بیخیالش شی؟بسه دیگه!نترکیدی؟
به زور غذای تو دهنشو قورت داد و با نیش باز سرشو انداخت بالا!
نایل:به جان خودم قشنگ میتونم یه دیس دیگه هم بخورم!
ناباور سرمو تکون دادم و تکیه دادم به صندلیم...
هانسل:هرچقدر دوست داری بخور,اصلا دوست ندارم نیم ساعت دیگه به صدای غرغر و ناله هات که هی میگی گرسنته و من نذاشتم سیر بشی گوش بدم!
نایل:بله که میخورم!
کلوم و مایکی به بحث کوچیکمون خندیدن و مثل من منتظر موندن تا پاندامون بالاخره سیر بشه!
وقتی بالاخره میز رو جارو زد و بیخیال شد نفسمو فوت کردم و بلند شدم و با مایکی ،دنبال نایل و کلوم راه افتادیم...
وقتی نزدیک خوابگاه بچه ها شدیم پیشونیم رو مالیدم و تو فکر گفتم: به لیدر نمیگی؟
نایل:به لویی که همون اول گفتم!کاملا در جریانه,وقتی فهمیدیم جریان چیه به اونم همه چیزو میگیم.اول خودمون باید ببینیم جریان چیه!
کلوم:میدونم خودت از پسش برمیای عزیزم ولی بهتر نبود دام رو هم همراه خودمون میاوردیم؟بالاخره الدره,شاید یه چیز بیشتر بدونه.
نایل:نگران نباش جیگر،تو این موقعیت,هیچ نیازی به وجود اون الاغ ندارم!در ضمن,اصلا معلوم نیست کدوم گوریه!صبح افتاده بود دنبال یکی از دخترای تیم سالواتوره,دیگه ندیدمش!
مایکل:راستی این دامنیک خیلی هیزه ها!حواست به دخترت هست؟
کلوم:لیدیا؟مگه جراتشو داره بهش نزدیک شه؟خودم جرش میدم!
نایل:جونم بابای غیرتی!هربلایی میخوای سرش بیاری برنامشو بریز,منم هستم!
با نیشخند سرمو تکون دادم و یه نفس عمیق کشیدم و کنار در ورودی خوابگاه کنار بقیه وایستادم.
نایل:میدونی الان بچه های اون رده ی سنی کجان؟
سرمو تکون دادم و جدی گفتم:برنامه هاشون رو خودم چیدم,بعد ناهار میرن تو باغ پشتی خوابگاه.بچه ها تو این سن و سال زیاد خواب بعد غذا رو دوست ندارن بخاطر همین با مربیشون هماهنگ کردم که برای یه سری آموزشهای اولیه تو این ساعت بیاد باغ پشتی.
YOU ARE READING
Broken Demon #2
Fanfictionتو احمق ترین آلفایی هستی که به عمرم دیدم ...تو نمیتونی یه هیولا رو با شکنجه و شکستن استخون هاش و له کردن وجودش از بین ببری!یه هیولا با شکستن از بین نمیره...تو با هر بار شکستن یه هیولا اونو از بین نمیبری...تو فقط اونو قوی تر از اون چیزی که بود میکنی...