Part 150

391 102 12
                                    


کنترل جمعیت یه پک خوشحال و هیجان زده که دیگه استرس مبارزه و جنگ نداشتن،اونم وقتی که کاپیتان تیم امنیتی پایگاه تو شرایطی نبود که بتونه جمعیت رو مدیریت کنه کار آسونی نبود ولی خوشبختانه مایکی و اشتون و لوک بلافاصله و با خوشحالی برای کمک داوطلب شدن و با همکاری افراد پک، تو کمتر از یه ساعت همه غذاهاشون رو خورده بودن و برگشته بودن به اتاقشون و ما هم بالاخره میتونستیم در مورد موضوعی که ذهن نایل رو بدجوری درگیر خودش کرده بود حرف بزنیم... پک بهشت چوبی؟ حتماً گزینه های بهتری هم برای اسم پک داشتن!

منتظر به راهرو زل زدم و بعد از دیدن هری که با چندتا کتاب و یه بغل نقشه داشت با سرعت میومد سمتم لبخند زدم. هیجان از سر و روش میبارید! درسته که بیشتر از نصف اون هیجان بخاطر شنیدن خبر بارداری نایل بود ولی بازم میتونستم خوشحالیش بابت پیش کشیده شدن استعداد و کاری که توش بشدت مهارت داشت رو توی صورتش ببینم. هری با رتبه ی اول، جزو سه ردیاب برتر کشور بود ولی بازم وقتی صحبت ردیابی بین المللی تو کشورها و قاره های دیگه میشد، هیچکس حتی نمیتونست به مهارت هری نزدیک هم بشه! این علاقه ای بود که از دوران نوجوونی از خودش نشون داده بود و با حمایت مالی و عاطفی پدرم بهش بال و پر داده شده بود و تو کمتر از ده سال باعث به وجود اومدن یکی از بهترین ردیاب هایی که نسل ما به خودش دیده بود شده بود. هریِ من بهترین ردیابی بود که میتونستیم داشته باشیم و این موضوع نایلی که به وضوح مضطرب بود رو بشدت خوشحال کرده بود!

وقتی رسید بهم با نیش باز یکم رو نوک پام بلند شدم و کوتاه لبش رو بوسیدم که خیلی کوتاه نیشش رو باز کرد و به همون سرعت صورتش دوباره جدی شد و سرش رو تکون داد. با لبخند یکم کنار رفتم که هری بره داخل اتاق کنفرانس و با نیشخند زل زدم به کونش که یهو چند نفر همزمان گلوشون رو صاف کردن و منم سریع نیشمو واسه جمع خندون باز کردم و رفتم داخل و در اتاق رو بستم. بخاطر اینکه هری و نایل بتونن راحت باهم کار کنن همه یه صندلی جابجا شده بودن تا هری بتونه رو صندلی من و نایل هم سمت چپش بشینه. به محض اینکه نشستم روی صندلی سمت راست هری، زین سریع بازوشو دور بازوم حلقه کرد و سرشو گذاشت روی کتفم و منم با لبخند موهاشو نوازش کردم...مثل اینکه وقتی نذاشتم برای جنگ با گرگ ماه سفید پیشمون بمونه، بدجوری تنظیماتش رو بهم ریخته بودم!

لویی:خب...پک بهشت چوبی؟

هری که با لبخند بزرگی داشت با نایل در مورد سفر هیجان انگیزش به هامبورگ و دیدار از یه پک بزرگ که کاملاً از امگاها تشکیل شده بود صحبت میکرد سریع صاف نشست و سرش رو تکون داد.

هری:طبق افسانه ها و یه سری نقشه ی باستانی و دست نوشته...اولین پک گرگینه ی تاریخ!

متعجب ابروهام پریدن بالا و چشمام درشت شدن... اولین پک؟ چه جالب! حتی اسمش هم نشنیده بودم!

Broken Demon #2Where stories live. Discover now