Part 184

333 92 33
                                    


سلام بچه های خوشگلم! حالتون چطوره؟ امیدوارم حال جسمی و روحی همتون خوب باشه!

یعنی هر وقت من وقت نداشتم و خواستم یه پارت بیشتر ننویسم، این مغز من عین شیر خراب باز شد و حداقل دوتا پارت کلفت ازش ریخت بیرون! بله، این مغز منم مثل خودم طرف شماست، بله! بریم برای اولین پست؟

**************

با حس لمس دست خنکی روی صورتم اخم کوچیکی کردم و سعی کردم صورتمو از دستی که انگاری با نوازش سعی داشت بیدارم کنه دور کنم. هفده روز تمام بخاطر جدایی از ایکوئس بی خوابی داشتم و وقتی هم که بهش رسیدم، جفت های جذابم لطف کرده بودن و تا صبح منو مورد عنایت قرار داده بودن و من حتی مطمئن نبودم که تونسته باشم نیم ساعت خواب به بدن خسته ام برسونم و با اون میزان خستگی و بی حالی؟ اگه جرات اینو به خودشون میدادن که بازم بخوان دیک به دست بیان سمت من و کون بیچارم، خودم از مردونگی ساقطشون میکردم!

چند ثانیه نمیشد که اون لمس خنک قطع شده بود و من دوباره تقریباً کامل خوابم برده بود که دوباره اون دست خنک برگشت روی گونم و بعد از نوازش کوتاه گونم، موهامو از صورتم کنار زد. اگه انرژیش رو توی خودم داشتم بدون شک گازشون میگرفتم. بی تربیتا. خود شخص گرگ هم انقدر حشری نبود!

دستی که از پشت دور کمرم حلقه شده بود دورم محکمتر شد و من با کلافگی آروم نالیدم و با حرص چشمهای سنگین و خسته ام رو باز کردم. دیدم یکم تار بود و چند بار پلک زدم تا بتونم صورتی که رو به روم بود رو کامل ببینم و با دیدن صورتش اون وقت صبح یکم چشمام گرد شدن...

لویی:نایل؟ چی شده؟ اول صبحی اینجا چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟

لبخند کوچیکی به صدای خش دار و گرفته ام که سوغاتی جیغ های شب قبلم بود زد و انگشت اشاره اش رو گذاشت روی بینیش. قیافش داد میزد دوست داشت سر صدای مسخره و وضعیت داغونم بخنده ولی به خاطر دل منم که شده دهنش رو بست و به همون لبخند قناعت کرد!

نایل:ببخشید میزنم تو حالت ولی اول صبح چه عرض کنم، ساعت چهار بعد ظهره! میدونم خسته ای و خدایی نمیخوام بعد اولین روزتون اذیتت کنم ولی باید باهات حرف بزنم. میتونی بلند شی؟

بعد ظهر؟ چند ساعت خوابیده بودم؟ مگه چقدر خسته بودم؟ شوکه چند ثانیه با سوالهای توی ذهنم کلنجار رفتم و با یادآوری درخواست نایل برای صحبت کردن، تند تند سرمو تکون دادم و از روی شونه ام نگاهی به جفت هام انداختم. ایکوئس عین ستاره ی دریایی وسط تخت خوابیده بود و هری هم به پهلو رو یکی از بازوهاش خوابیده بود و یکی از بازوهای خودشم هنوز دور کمرم بود. دلم با دیدن صورت های آروم و کیوتشون توی خواب عمیق قنج رفت و برای چند ثانیه فقط بهشون خیره شدم... چجوری با اون همه جذابیت میتونستن انقدر بامزه و خوردنی باشن؟

Broken Demon #2Where stories live. Discover now