دوتا دستمو گذاشتم روی سینش و خودمو با دیک ددیم محکم به فاک دادم و نالیدم.صدای ناله های ددی نشون میداد که داره ارضا میشه و منم نزدیک بودم,تموم پنتیم از پری کامم خیس و چسبنده شه بود و فوق العاده درد میکرد...
یکم دیگه خودم خودمو کردم و وقتی خسته شدم و سرعتم کم شد کلوم دستامو کنار تنم قفل کرد و خودش شروع کرد به کردنم و منم فقط روی زانوهام ایستادم، چشمامو بستم و لذت بردم...
ضربه هاش خیلی محکم شده بود و تلنبه هاش توی شکمم میخورد و چشم ددی حشریم هم به پایین شکم و بالای پنتیم خیره شده بود...
نفس نفس میزد و نگاهشو از ضربه های دیکش که به پایین شکمم میخورد برنمیداشت و محکمتر میکرد تا شکمم بیشتر زیر ضربه هاش باد کنه و من فقط جیغ میزدم...خیلی نزدیک بودم...
دستامو ول کرد و کمرمو گرفت و جوری خودشو فرو کرد که دیکش تا توی رودم رفت و بشدت توم ارضا شد.
تنش میلرزید و من آروم روش بالا پایین میشدم تا کاملا توم خالی بشه...
کلوم:اوووف...فکر کنم ایندفعه هم توی رودت اومدم پرنسس!
با رضایت نیشخند زدم و خواستم چیزی بگم که یهو در اتاقمون باز شد و لویی پرید تو و تا چشم های درشتمون رو دید سریع خندید و برگشت...
نایل:یکی اینجاست که همیشه در مورد رعایت فضای خصوصی حرف میزد,داشتیم یه کارایی میکردیما لویی!
لویی:ببخشید ولی واقعا نیاز دارم باهات حرف بزنم,همین الان!در مورد آرون تسلیاست...
اینو گفت و رفت بیرون.میدونستم,همون موقعی که داشتیم از پله ها بالا میومدیم,نگاهش فرق داشت,میدونستم هم سورا فهمیده,هم به لویی گفته...
نایل:خیلی خب,مثل اینکه باید برم!
جدی کمرمو گرفت و شیطون با نیشخند گفت:فکرشم نکن پرنسس,برام مهم نیست,این یارو کدوم خریه,اول ارضا میشی,بعد میری!
تا بخوام چیزی بگم منو انداخت رو تخت و دوباره اومد روم و فرو کرد توم و شروع کرد...با لذت پاهامو دور کمرش حلقه کردم و چشماشو بستم...بهترین ددی دنیا!
شدت ضربه هاش خیلی زیاد شده بود,نفس هم به زور میکشیدم و فقط جیغ میزدم...داشتم از شدت لذات جون میدادم...
بدون اینکه از روم بلند شه,یه دستشو برد بینمون و دیکمو از پنتیم کشید بیرون و مالیدش و من از شدت لذت توی تنم ,تنم بشدت لرزید و به کتف هاش چنگ زدم که با رضایت خندید و ضربه های محکم و منظمش رو ادامه داد و من از شدت لذتی که توی تنم چرخید کمرمو بلند کردم و خیلی زیاد و شدید روی شکم خودم و سینه ی کلوم ارضا شدم...
بین نفس نفس زدنمون لبمو بوسید و راضی لبخند بزرگی زد و دوباره لبمو بوسید.
ناراضی کشیدم عقب و گونشو نوازش کردم و گفتم:باید برم عزیزم,لویی باهام کار داره...
ESTÁS LEYENDO
Broken Demon #2
Fanficتو احمق ترین آلفایی هستی که به عمرم دیدم ...تو نمیتونی یه هیولا رو با شکنجه و شکستن استخون هاش و له کردن وجودش از بین ببری!یه هیولا با شکستن از بین نمیره...تو با هر بار شکستن یه هیولا اونو از بین نمیبری...تو فقط اونو قوی تر از اون چیزی که بود میکنی...