Part 126

389 105 11
                                    


سلام خوشگلای مـامانی!چطورین جیگرا؟

آپدیت زودتر از زمان همیشگی؟ فاک یس!

اومدم با دوتا پست توپول و خفن که حالشو ببرین!

خب فعلا دیگه حرفی نیست، بریم برای پست های این هفته!

**************************

وقتی نگاه کلافه و منتظر کالوم رو برای بار چندم روی خودم حس کردم، لبخند گشادی زدم و سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم. بیچاره خیلی استرس داشت! دستامو آوردم بالا و با چشمهای بسته کف دستامو بو کردم...عطر خوب شامپو بدن موردعلاقم که فقط توی ایرلند پیدا میشد بهشتی بود! اگه صاحب کارخونه اش انقدر بخیل و نژاد پرست نبود و در مقابل ایده ی صادرات محصولاتش به کشورهای دیگه انقدر مقاومت نمیکرد، بدون شک محصولات بهداشتی، مخصوصا شامپو بدن های با کیفیت و خوش بوی بِرَندش توی سراسر دنیا غوغا میکرد!

کالوم:اوم...عزیزم؟ مطمئنم بعد از این حموم طولانی به اندازه ی کافی تمیز شدی! بریم؟

صداش کلافه و هول بود و کاملا مشخص بود از واکنش اون مامانی خوشگل و خشنمون به دیر کردنمون بشدت میترسه و البته حق هم داشت! اون پسر واقعا وحشی بود ولی این نکته ی اصلیش نبود! نکته ی اصلی این بود که افراد پک بیشتر از واکنش هری، از تنبیه هاش میترسیدن! ترسی که ناخودآگاه، طی چندین سال تو وجودشون ریشه کرده بود و باعث شرطی شدنشون شده بود. اونها عادت کرده بودن وقتی صورت عصبانی هری رو میبینن، انتظار یه تنبیه جانانه و وحشیانه رو داشته باشن و همین باعث شده بود افراد پک حتی با دیدن اخمش هم پشمشون بریزه! اون پسر واقعا کارش تو کنترل بقیه از راه ایجاد رعب و وحشت عالی بود!

البته من به شخصه، بیشتر بصورت خالص و مستقیم از تنبیه هاش میترسیدم، تا ذات خودش! اون مامان خشن، شاید گاهی اوقات خیلی ترسناک میشد، ولی من خیلی خوب میدونستم که منو خیلی خیلی زیاد دوست داره و این بهم به اندازه ی کافی آرامش میداد تا از داد و بیداد و هاله ی تاریک و خشنش نترسم، ولی تنبیه هاش...فاک! تنبیه هاش، حتی طوری که وقتی خشن میشد آروم میشد، باعث میشد برینم به خودم! اگه میخواستم با خودم رو راست باشم و روی ترس هام پا بذارم و دقیق بهش فکر کنم، اون پسر بطرز عجیب و ترسناکی، منو یاد اولین پرستارم مینداخت... نانا بتی!

با چشمهای درشت و سبزی که همیشه روی تک تک حرکاتم بود، موهای بلند و فرفری، هیکل درشت و چهار شونه ای که هیچ لطافت زنونه ای نداشت، دستهای بزرگش و روش های خلاقانه اش برای تنبیه من و خواهرام، نانا بتی، بدون شک، بدترین و ترسناک ترین پرستار بچه ای بود که خانواده ی تسلیا میتونست استخدام کنه! هری وقتی عصبانی میشد منو یاد نانا بتی مینداخت و من اگه سرم هم میرفت، امکان نداشت به دلیل ترسم از هری اعتراف کنم، اونم وقتی که مطمئن بودم لویی، دوست صمیمی و لاشیم، منتظر همچین توضیحیه تا بتونه تا آخرین روز زندگیش منو دست بندازه و سرم بخنده!

Broken Demon #2Where stories live. Discover now