Part 192

629 108 98
                                    


سلام بچه های قشنگم. حالتون چطوره؟ از ته دل امیدوارم حال همتون توی این شرایط سخت خوب باشه و جاتون امن و دور از خطر باشه.

خیلی حرفها برای گفتن دارم، خیلی نگرانتونم، وقتی به شرایطی که ممکنه خدایی نکرده توش باشین فکر میکنم خیلی حالم بد میشه چون در طول زندگیم هیچوقت شرایط جامعه امون انقدر بد و خطرناک نبوده و منم مثل خیلی ها ترسیدم و نگران آینده ی این کشور و بچه هایی که این آینده رو میسازن هستم. وقتی به پیام های خواننده ها و دوستهای مهربونم که بخاطر غیبت این مدتی نگرانم شده بودن نگاه میکنم هم حس خوبی بهم دست میده، هم عذاب وجدان میگیرم.اول اینکه از همتون ممنونم، دوم اینکه، متاسفم! غیبت این مدتم یه قسمتش بخاطر نداشتن فیلترشکن خوب بود، یه قسمتش هم بخاطر ذهن درگیرم. حتماً تا الان فهمیدین که وقتی ذهنم درگیر باشه نمیتونم بنویسم یا حداقل اونجوری که باب میل خودمه بنویسم ولی دیگه باید برگردم و تلاش کنم تا شاید با نوشته هام بتونم تو این شرایط سخت یه لبخند کوچیک هم شده روی لبهاتون بشونم. خودمو نویسنده ی بزرگی نمیدونم ولی میخوام در حد خودم برای تغییر مود و حالتون تلاش کنم و یکم از اون انرژی و عشقی که همیشه بهم میدادین رو بهتون برگردونم.

ممنون بابت صبوری و مهر و محبت گرمی که همیشه بهم داشتین بچه ها، واقعاً ممنون.

بریم برای پست این هفته؟

*************************

یه قدم رفتم سمتش که بلافاصله یه قدم ازم فاصله گرفت و دست به سینه به زمین خیره شد. چند روزی میشد که میدونستم همچین لحظه ای میرسه، و مغز بی مصرفم توی این چند روز حتی یه راه حل کاربردی و خوب هم جلوی پام نذاشته بود. یعنی... اون کاملاً حق داشت ازم ناراحت باشه و رفتارش هم تا حد زیادی منطقی بود و این باعث میشد هرچی از دهنم بیرون بیاد، فقط یه بهونه ی دیگه، با یه ظاهر جدید باشه!

کلافه دستی به صورتم کشیدم و نفسمو آروم بیرون دادم. ناراحتی تنها برادرم تقصیر خودم بود و خودم هم باید با احساسات مزخرفی که داشتم تاوانش رو میدادم!

لویی:زین...من واقعاً نمیخوام کلماتی رو انتخاب کنم که شبیه بهونه باشن و...فقط میخوام بدونی شرمنده ام و به جون خودت قسم، قصد نداشتم این موضوع رو ازت مخفی کنم.

زین:جدی؟ ولی من هرجوری که بهش نگاه میکنم فقط به این نتیجه میرسم که تو از قصد موضوع به این مهمی رو بهم نگفتی! یه نگاه به دور و برمون بنداز...همه ی آدمای توی اون اتاق از وجود ایکوئس و جفت بودن شماها خبر داشتن بجز من! چرا؟ چون زین باید مثل همیشه پشت در نگهبانی بده و چطوره برای اینکه تمرکز بیشتری داشته باشه هیچی از شرایط تنها برادرش بهش نگیم؟ هوم؟ منطقی بنظر میاد چون زین احمق، کسیه که با چشم بسته، درست مثل یه سرباز، فقط از دستورات پیروی میکنه و لیاقت اینو نداره که در مورد همه چیز اطلاعات داشته...

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Nov 18, 2022 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Broken Demon #2Donde viven las historias. Descúbrelo ahora