Part 115

502 121 29
                                    


با لبخند ریزی به غروب خورشید که با آخرین تلاش هاش سعی داشت نوک درختهای سرسبز محوطه رو از سبز به نارنجی تغییر بده نگاه کردم و تکیه دادم به هری که رو یه پله بالاتر از من نشسته بود و دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود. وقتی حلقه ی دستاش دور کمرم محکمتر شد و گردنم رو آروم بوسید لبخندم عمیق تر شد و یه نفس عمیق کشیدم.

هری:نایل خوشحال بنظر میرسه...خیلی خوشحال تر از قبل!تو اینجوری فکر نمیکنی شوهری؟

با لبخند یکم با انگشت های گرم و سفیدش ور رفتم و سرمو تکون دادم...خیلی وقت بود که این نوع خوشحالی رو توی صورت نایل ندیده بودم! اون چند ماهی بود که بخاطر شکارچی های هاله و گرگ ماه خیلی حس بدی نسبت به خودش داشت و مدام حس میکرد که با حضورش تو این خانواده باعث دردسر و خطر میشه. مهم نبود چقدر بهش عشق میدادیم و بهش ثابت میکردیم کنارشیم ... تا زمانیکه به خودش ثابت نمیشد که خطری برای بقیه نداره، اون حس فوضول و مضخرف ولش نمیکرد!

لویی:اون خوشحاله چون حس میکنه بالاخره یه راه حل برای محافظت از تموم اعضای این خانواده پیدا کرده...یه راه حل که بهش آرامش میده! بالاخره این انرژی اضافی و این درخت لاشی یه جایی به درد نایل خوردن!خوبه که تونستیم یه همچین راه حلی پیدا کنیم، اینجوری هم قدرت اضافی نایل تخلیه میشه، هم اون قدرت تبدیل به یه چیز به درد بخور و کاربردی میشه!

هری:اوهوم،دقیقا! تو همیشه همینقدر باهوش و خلاق بودی نفس، جای تعجبی هم نداره! میگم لویی... این قفسه یه حس عجیبی بهم میده...انگار...نمیدونم، یه جوریه! شاید بخاطر اینه که هنوز بهش عادت نکردم!تو چه حسی بهش داری؟

چند لحظه به سوال جفتم و حسی که داشتم فکر کردم و لپامو باد کردم...

لویی:حس میکنم...یه جورایی انگاری شبیه پوشیدن یه لباس نازک و سبکه؟ در حالت عادی متوجه حضورش و وزنش روی تنت نمیشی ولی وقتی بهش فکر میکنی و بهش دست میزنی میتونی احساسش کنی! راستش بنظر من زیاد احساس ما به این قفس مهم نیست،مهم اینه که این قفس میتونه از ماها در مقابل شکارچی های هاله محافظت کنه...این شاهکار میتونه از روحمون محافظت کنه هری! تو مبارزه با یه شکارچی چی میتونه مهم تر از سالم نگه داشتن روحمون باشه؟

سرمو دادم سمت عقب و به صورت خوشگلش زل زدم که توی فکر بود. چند ثانیه به تشبیهم و حرفام فکر کرد و تهش سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و با لبخند خوشگلی بهم نگاه کرد...

هری:حق با توئه شوهری! تنها چیزی که تو این شرایط اهمیت داره همینه، همین که این قفس بتونه روحمون رو تو یه فضای امن نگه داره کافیه تا ما فرصت این رو داشته باشیم که اون شکارچی های لعنتی رو تیکه تیکه کنیم و یه بار برای همیشه بار این گناه و عذاب وجدان رو از روی دوش نایل برداریم. بیچاره خیلی ذهنش درگیر این شکارچی هاست، من که حس میکنم بیشتر از اینکه نگران جنگمون با گرگ ماه سفیدی که میتونه دهنشو سرویس کنه باشه، نگران جنگ با شکارچی هاست!

Broken Demon #2Where stories live. Discover now