Part 152

460 116 65
                                    


سلام بچه ها جونم! چطورین مهربونا؟ امیدوارم حال همتون خوب باشه!

من دوباره اومدم با یه پست جدید که یه تنه داره داستان رو میکشه تو مرحله ی نهاییش و خیلی چیزها رو قراره مشخص کنه. پس با دقت بخونین که جواب تموم سوال هاتون همینجاست!

این هفته یه پست بیشتر نداریم ولی توپول موپوله و حسابی توش نکته و جواب داره، پس دوباره میگم، با دقت بخونینش عزیزانم!

**************************

از زیر میز دست هری رو که با نگرانی به نایل خیره شده بود گرفتم و یکم دستشو فشار دادم که برگشت سمتم و لبخند کوچیکی زد ولی اون لبخند به چشمهاش نرسید. نگران بود و حق هم داشت که نگران باشه. من خودم وضعیت بهتری نسبت بهش نداشتم و دوست داشتم از شدت حرص،گیجی و بلاتکلیفی موهامو بکشم و سرمو بکوبم روی میز ولی نایل اصلا حال درستی نداشت و از هم پاشیدن من هیچ کمکی بهش نمیکرد!

نایل مثل همیشه داشت سعی میکرد با خوردن از استرس و نگرانی هاش رد بشه و داشت خودشو با غذاهایی که چند دقیقه پیش روی میز جلوش ظاهر شده بودن خفه میکرد. خسته بود و مشخص بود نیاز شدیدی به چند ساعت خواب آروم داره و خوردن اون غذاها قرار نبود کمکی بهش بکنه ولی بازم نمیتونستم خودمو راضی کنم که چیزی بهش بگم... غذاخوردن برای نایل همیشه یه حواس پرتی موثر بود، حواس پرتی و آرامش لحظه ای کوتاهی که نایل به سختی سعی داشت بهش چنگ بزنه تا حتی برای چند ثانیه هم که شده بتونه ذهنش رو خالی کنه ولی نه اون میتونست تا ابد خودشو با خوردن درگیر کنه، نه نگرانی ها و استرسش قرار بود از جاشون تکون بخورن!

دوست داشتم پیشنهاد بدم که ادامه ی جلسه رو بذاریم برای فردا تا شاید یکم استراحت و نزدیکی به جفتش آرومش کنه ولی با اون شدت از استرس؟ امکان نداشت بتونه چشم روی هم بذاره!

لویی:نایل؟

فکر میکردم انقدر خودشو غرق کرده باشه که نتونه به این راحتیا صدامو بشنوه ولی وقتی صداش کردم، بلافاصله سرشو بلند کرد و با دهن پر و لپ های گرد سرشو به معنی "چته؟ مزاحم خوردنم نشو!" تکون داد! یه نگاه به جمعیت توی اتاق و چهره های نگران، گیج و منتظرشون انداختم و دوباره برگشتم سمت نایل که برخلاف نگاه خشن و تهاجمیش هنوز نگاهش به من بود و منتظر بود حرف بزنم...

لویی:میگم...شاید ترکیب آناناس و سوپ گوجه ی تند، اونم این وقت شب زیاد برای معدت خوب نباشه... میخوای یکم به معده و فکت استراحت بدی؟ نمیدونم... شاید بتونیم یکم در مورد چیزی که نیم ساعت پیش گفتی حرف بزنیم!

اخم غلیظ و چشم غره ی خونینش نشونه های مثبت و خوبی نبودن، پس وقتی با همون چشم غره، بدون اینکه نگاهش رو از روی من برداره، کاسه ی بزرگ سوپش که هنوز توش تیکه های آناناس شناور بودن رو از جلوی خودش کنار زد، از تعجب ابروهام پریدن هوا!

Broken Demon #2Where stories live. Discover now