Part 177

291 93 87
                                    


صدا همون صدای آروم بود، لبخند همون لبخند زیبا بود و آرامشی که بهم میداد همون آرامش بود ولی چرا حس میکردم یه جای کار داره میلنگه؟ انقدر حس بدی در مورد اشتباه بودن یه قسمتی از چیزهایی که شنیده بودم داشتم که ذهنم بطور خودکار و تو یه همکاری دور از ذهن با غریزم یه موضوع بشدت عجیب تر و مهمتر رو کنار گذاشته بود.

تبدیل شاخه ای که بریده شده بود به اون ریشه ی غول پیکر و دلیل درخت زندگی از این کار چیزی نبود که مغزم با حتی یک دهم کارکرد همیشگیش هم بیخیال آنالیز و تعبیر و تفسیرش بشه ولی چیزی که اون هیلر گفته بود بدجوری ذهنم رو درگیر کرده بود پس چند لحظه توی سکوت بهش خیره موندم و حرفهاش رو توی ذهنم تکرار کردم ...

" اگه فقط چندقدم ازت دورتر بودم و به موقع جهت اون نیزه رو یکمی تغییر نمیدادم بدون شک بچه هات از اون ضربه جون سالم به در نمیبردن! "

اون هیلر رهبر بود! اون بهترین و بزرگترین هیلر دنیا بود و اونم به این دلیل بود که اون فقط یه توانایی داشت...درمان! یه چیزی این وسط مشکل داشت... اون نمیتونست همونی باشه که نشون میداد!

نایل:تو...تو کی هستی؟

دوست نداشتم انقدر لحنم اتهام آمیز باشه ولی زبری و خشونت صدام و لرزش انتهاییش کارم رو خراب کرده بودن ولی توی اون موقعیت، اینکه اون چه فکری در موردم میکرد ذره ای برام اهمیت نداشت! اون جون من و بچه هام رو نجات داده بود ولی من انقدر انرژی نداشتم که بخوام تظاهر کنم بهش اعتماد دارم، اونم زمانی که خودم هم دقیقاً نمیدونستم چه اتفاقی داره میوفته!

من داشتم بدون اینکه بهش فرصت توضیح دادن بدم تقریباً محکومش میکردم ولی اون فقط سرش رو با لبخند کوچیکی کج کرد و با چشمهای مشتاق و براق به چشمهام خیره شد. طرز نگاهش هنوزم همونقدر پاک و خالص بود و تموم پستی و بلندی های مغزم به اعتراض به شکی که بهش داشتم منقبض شده بودن ولی من نمیتونستم انقدر راحت از همچین موضوعی بگذرم. ایکوئس اون رو به اسم صدا کرده بود، یعنی اون رو از قبل میشناخت. اگه اون زن کسی نبود که من و ایکوئس فکرش رو میکردیم، اعتماد ایکوئس بهش به اندازه ی کافی دردسرساز بنظر میرسید و پایین اومدن گارد ذهنی من توی اون شرایط کمکی بهمون نمیکرد!

بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم یا حتی پلک بزنم، با جدیت بهش خیره شدم که گونه هاش به سمت چشمهاش حرکت کردن و لبخند بزرگی زد و آروم لپم رو کشید!

پْریاو لایش: فکر میکنم همه شنیدن که تابحال خودت بدون هیچ راهنمایی و با شناخت قبلیت با لقبم صدام کردی. چی شده که فکر میکنی اشتباه کردی؟

اینکه انقدر لحن حرف زدنش آروم و در عین حال محکم بود باعث میشد هوس کنم سرمو بکوبم تو دیوار!انقدر خونسرد بود و موج آروم صداش حتی ذره ای ارتعاش نداشت و با اعتماد بنفس بهم زل زده بود که فهمیدن اینکه داره باهام روراست حرف میزنه اونقدرها هم سخت نبود و این منو بی دلیل عصبی میکرد.شاید اولین بار توی زندگیم بود که از فهمیدن اینکه طرف مقابلم داره با صداقت باهام حرف میزنه عصبانی میشدم. یه جای کار مشکل داشت و من قرار بود پیداش کنم!

Broken Demon #2Where stories live. Discover now