Part 108

458 127 58
                                    

سلام خوشگلــــای مامـــان!چطورین جیگرا؟ امیدوارم حالتون همتون خوب باشه! یه هفته ای نبودم و دلم حسابی براتون تنگ شده بود! اول از همه، امیدوارم بچه هایی که کنکور دادن و فردا هم دارن، موفق باشن و بوده باشن!امیدوارم به چیزی که میخواستین رسیده باشین و موفق باشین!

هفته ی پیش...خب یکم از دستتون ناراحت بودم و اصلا دستم به نوشتن نمیرفت ولی وقتی یکم بیشتر بهش فکر کردم دیدم لازم نبود انقدر عصبانی بشم، شرمنده ی بچه های همدل و خوبم که صداشون هم در نیومد!

درسته که خیلی از بچه ها زیر همکاریشون تو اون پروژه زدن و من خیلی زیاد ناامید شدم ولی بعد از اینکه یکم بهش فکر کردم دیدم خودم بهتون گفتم شرکت تو این پروژه اجباری نیست و هرکسی دوست داره میتونه شرکت کنه و این خیلی آرومم کرد، همونطور که میدونین من دوست ندارم کاری رو به زور انجام بدم! نه از پست گذاشتن با اجبار ووت و کامنت خوشم میاد، نه هرکاری دیگه ای که لذت خوندن این کتاب رو ازتون بگیره،پس نه، هیچ اجباری نیست و نخواهد بود!

و در مورد اون پروژه هم، دوستانی که مشتاق انجام دادنش بودن و زحمت کشیدن لیستون رو فرستادن هم ،لازم نیست نگران باشن! بعد از یکم فکر کردن بهش دیدم نه خودم میتونم بیخیالش بشم،نه میتونم شرکت کننده هامو ناامید کنم پس یه تصمیم جدید گرفتم.

من قراره یه کتاب جدید که مخصوص این پروژه است رو شروع کنم،تا تموم شرکت کننده های قدیمی و بچه هایی که نظرشون عوض میشه و اعضای جدید خانواده هم بتونن توش شرکت کنن. اخبار مربوط به این پروژه هم توی همون کتاب اعلام میشه، پس دیگه میریم سراغ پست های این هفته که هردوتاشون بالای 2500 تا کلمه ان و من حسابی سر نوشتنشون چشمم کور شد!

بریم سراغشون که من حسابی با نوشتنشون حال کردم و هیجان زده شدم!( بله،مرض جدید ریختم!)

**************************

واقعا؟ تنها هدفش از گیر انداختن کیو و الیوت توی اون شیلد طلایی رنگ شکست ناپذیر عقده گشایی بود؟ درسته که نایل تا حد زیادی حق داشت و من خیلی راحت میتونستم درد توی صداش رو وقتی داشت با خنده از چشمهایی که باعث شدن مادرش ازش متنفر بشه میگفت تشخیص بدم، اون واقعا دردش گرفته بود و من قلبم از دیدن درد عمیق توی خنده هاش تیر میکشید ولی...اون دوتا فقط میخواستن به دوست در حال مرگشون کمک کنن!

بدون شک اگه منم جای کیو و الیوت بودم و نجات جون نایل به من بستگی داشت،هرکاری میکردم تا نجاتش بدم و اصلا یه ثانیه هم به اینکه اون کارم ممکنه باعث شه نایل ازم متنفر بشه فکر نمیکردم... نایل یکی از الویت های بزرگ زندگی من بود و من برای داشتنش کنار خودم هرکاری میکردم و درک کار الیوت و کیو برای من خیلی راحت بود. حس میکردم نایل یکم داره در حقشون نامردی میکنه ولی هرچقدر هم که سبک و سنگینش میکردم، بازم ترازوی دلم میرفت سمت دوست شکموی خودم... اون عوضی کوچولو میدونست من چقدر دوسش دارم و داشت با نهایت توانش از این موضوع سواستفاده میکرد!

Broken Demon #2Where stories live. Discover now