Part 10

1.6K 183 20
                                    


ذهنم بهم ریخته بود،خطر رو با گوشت و استخونم حس میکردم،نمیدونستم با چی طرفم ولی مطمئن بودم به قصد آسیب اومده جلو و من هیچ ایده ای نداشتم که چی دیدم تا بخوام بهش حمله کنم!برای چند دقیقه فکر کردم اشتباه میکنم ولی نه...نگاه خیرش رو به خودم حس میکردم!

خدای من...نمیدونستم میتونم از پسش بربیام و از خانوادم در مقابل چیزی که نمیتونستن ببیننش محافظت کنم یا نه...اوضاع بد بود...خیلی بد!

خم شدم و از رو زمین تیشرتم رو برداشتم و با جدیت و اخم پوشیدمش.هیچکس جیک نمیزد و هری و زین داشتن سعی میکردن از بین افکار بهم ریختم بفهمن جریان چیه و چی دیدم...ولی نه...نمیتونستم بذارم بفهمن...حداقل فعلا نه!

لویی:داداش لطفا هری و جرارد رو ببر داخل,بقیه پسرا هم برین داخل.الایژا تو با من بیا.

محکم تایید کردن و برخلاف سوال ها و نگرانی های زیادی که تو ذهنشون بود اطلاعت کردن و هر کدوم دستوری که داشتن رو اجرا کردن.

منم سر هری رو بوسیدم و همراه الایژا رفتم سمت جلوی عمارت و همون حال ذهنی به کلوم گفتم تا تمام افراد رو جمع کنه توی عمارت اصلی و برام چند تا کیسه خاکستر بیاره.

با اخم و عصبی پامو میکوبیدم زمین و ناخونمو میجویدم و ذهنم بشدت درگیر بود...باید تا سورا میرسید پایگاه,عمارت رو امن میکردم.

کلوم نفس نفس زنون رسید و از بین جمعیت بچه ها که هول و ترسیده سعی داشتن سریعتر برن تو عمارت,خودشو رسوند بهم.

لویی:ممنون کلوم,مطمئن شو همه رفتن داخل و خودتم برو تو.

کلوم:بله لیدر.

وقتی کلوم یکی از بچه ها رو تند فرستاد داخل و خودشم رفت تو,یه کیسه برداشتم و به الایژا اشاره کردم که اونم یه کیسه برداره.

الایژا:لویی؟

هول برگشتم سمتش و تند گفتم:اول امنیت,بعد توضیح میدم.

ناراضی بود ولی سرشو تکون داد و طبق درخواستم,تو جهت مخالف شروع به ریختن خاکستر کوهستان,دور عمارت کرد.

تو کمتر از پنج دقیقه دور عمارت یه لایه ی کلفت از خاکستر ریخته شده بود و من یکم حس بهتری داشتم.

یه تیکه رو باز گذاشتم و اشاره کردم که بره داخل حلقه.وقتی رفت تو,حلقه رو کامل کردم و خودمم رفتم داخل حلقه.پیشونیم که از استرس عرق کرده بود رو با پشت دستم پاک کردم و نفسمو فوت کردم بیرون.

یه نگاه به در بسته ی عمارت انداختم و یکم به الایژا نزدیک شدم و مطمئن شدم انقدر اروم حرف میزنم تا هری نتونه بین اون شلوغی صدام رو بشنوه.

لویی:نمیدونم چیه الایژا ولی دیدمش.

با اخم سرشو تکون داد و آروم گفت:بهت ایمان دارم لیدر,میدونم دیدیش.چه شکلی بود؟

Broken Demon #2Where stories live. Discover now