دام:چند ساله وضعیتش اینجوریه؟
یکم فکر کردم و تو فکر گفتم:فکر کنم دقیقا بعد به دنیا اومدن پدرم وضعیت بدتر شد!میگن قبلش هم دیوونه بود,ولی بعد بدنیا آوردن پدرم وضعیتش بدتر شد!تقریبا بعد دو سالگی پدرم تو تیمارستان بستریش کردن.یه چهل و چند سالی میشه که تو تیمارستانه!
لویی:واقعا؟
زین:چقدر مضخرف!من که حاضرم بمیرم ولی اینجوری زندگی نکنم!
با اخم براش چشم غره رفتم و آروم گفتم:هی!در مورد جفتم درست حرف بزن!
قبل اینکه زین چیزی بگه,دام چیزی گفت که باعث شد باهم برگردیم سمتش...
دام:مشکلش چی بود؟یعنی چه واکنشهایی نشون میداد؟چیکار میکرد که بقیه فکر کردن این بیچاره دیوونست؟
با نیشخند نگاهش کردم و مطمئن گفتم:باور کن!این زن واقعا وضعش خرابه!
دام:چرا؟مگه چیکار میکنه؟
لیام:میگن زل میزنه به در و دیوار و با خودش حرف میزنه,البته این قسمت قابل تحملشه!نمیدونم چرا,ولی زن بیچاره همیشه داره جیغ میزنه و...
دام:یسسس!بنشی!
متعجب ساکت شدم و زل زدم به قیافه ی خوشحالش!
نایل:اینکه همش جیغ میزنه دلیل خوبی برای بنشی بودنش نیست دامنیک!بنشی ها خصوصیات دیگه ای هم دارن!
دام:میدونم!ولی اینو چی میگی؟اسم مادربزرگت...مارگارت سواچیج...اسم وسطش هم بتی بود!چشم سبز،قد متوسط،موهای کوتاه و لخت...ام...فکر کنم یه خال هم روی لبش داشت!
با دهن باز نگاهش کردم و هنگ زمزمه کردم:تو مادربزرگ منو از کجا میشناسی؟
هیجان زده روی مبل چهار زانو نشست و خوشحال گفت:چند سالته؟صبر کن!بیست و دو!سه ماه دیگه هم بیست و سه سالت میشه مگه نه؟چهاردهم دسامبر هم بیست و سه سالت میشه!
فقط با دهن باز نگاهش کردم,وات د فاک؟چجوری این کوفتیا رو میدونست؟
دام:منم همین فکرو میکردم!اوه پسر...مادربزرگت دقیقا بیست و دو ساله که هر ماه,تو یه شب قبل از شب ماه کامل میاد تو خوابم و تا صبح جیغ میزنه!هیچ ایده ای ندارم که چجوری اسمش رو میدونم,ولی میدونم...مارگارت یکی از قوی ترین بنشی های اروپائه و دقیقا بیست و دو ساله داره تلاش میکنه بهم یه پیام بده...بالاخره منظورش رو فهمیدم!
نایل:لیام؟اون بنشی بیچاره تو این همه سال داشته سعی میکرده توجهتو به نوه ی ارشدش جلب کنه؟
دام:دقیقا!
نایل:احمق!بیست دو سال طول کشید تا بفهمی؟
دام:من چیکار کنم؟بیست و دو سال فقط جیغ زده!از شب تا صبح!اگه یه کلمه اسم نوه اش رو میگفت,هیچ کدوممون این همه سال اسکل نمیشدیم!
YOU ARE READING
Broken Demon #2
Fanfictionتو احمق ترین آلفایی هستی که به عمرم دیدم ...تو نمیتونی یه هیولا رو با شکنجه و شکستن استخون هاش و له کردن وجودش از بین ببری!یه هیولا با شکستن از بین نمیره...تو با هر بار شکستن یه هیولا اونو از بین نمیبری...تو فقط اونو قوی تر از اون چیزی که بود میکنی...
