الایژا:حالش خوبه؟
لبخند کوچیکی به الایژا که بالاسرمون ایستاده بود زدم و سرمو تکون دادم.
لویی:آسیب دیده,چندتا استخون شکسته و پرده ی گوش پاره داره...خیلی بهش فشار اومده.
الایژا:گوش منم پاره شده!
لویی:همینطور مال من...
الایژا:اون موج چی بود لویی؟هنوز تموم تنم درد میکنه...
بلند شدم و با دقت نایل رو تو بغلم جابجا کردم و خیره به شیشه های شکسته ی پنجره های عمارت سرمو تکون دادم...
لویی:اینکه چی بود فعلا مهم نیست,نایل موفق شده،خیلی بهش فشار اومده و آسیب دیده مهم تر از همشون...نایل الان دقیقا به اندازه ی خود جفتش به جفتش نیاز داره...
سرمو شرمنده بلند کردم و به کلوم که برخلاف بقیه که تو اتاقا یا قسمت جنوبی سالن بودن,پشت در ورودی وایستاده بود و از شیشه ی شکسته ی در ,با بغض و نگرانی شدیدی زل زده بود به نایل و فقط و فقط به خاطر ستور محکم و جدیم جلو نیومده بود نگاه کردم...
لبخند بیجونی زدم و گفتم:خوبه کلوم...بیا.
به محض اینکه حرفم تموم شد,از همون شیشه ی شکسته پرید بیرون و با اشک هایی که رو گونش میچکید نایل رو که هنوز بیهوش بود,از بغلم گرفت.
با عذاب وجدان شدید و بدی جلوتر رفتم و درو براش باز کردم.لوک با دیدن نایل و کلوم سریع جلو اومد و یه مبل دو نفره رو از گوشه کشید وسط و کلوم نایل رو آروم گذاشت رو مبل.
لوک سریع چکش کرد و با نهایت ملایمتی که میشد استخون های نایل رو جا انداخت و اینکه نایل از درد جا انداختن حتی تکون هم نخورد باعث شد قلیم سنگین بشه...
هیچکس حرف نمیزد,پچ پچ نمیکرد و حرکت نمیکرد...همه نگران شیطون ترین عضو پایگاه که بیحال و بیهوش رو مبل دراز کشیده بود، بودن...
کلوم بی حرف محکم دست نایل رو گرفته بود و با بغض و بدون کنترل گوله گوله اشک میریخت و اشتون و مایکل سعی میکردن ,بدون حرف و با آغوششون آرومش کنن.
لوک:حالش خوب میشه کلوم,آروم باش.
کلوم سعی میکرد آروم باشه و سرشو تکون داد ولی هنوز داشت گریه میکرد...
اگه بلایی سرش میومد چجوری میتونستم تو چشم کلوم نگاه کنم؟الایژا گفته بود این طلسم خیلی برای نایل سنگینه,گفته بود و من لعنتی فقط به چیزی که دیده بودم فکر میکردم!
لوک یکم نایل رو جابجا کرد و از بچه ها خواست تا دور نایل رو خلوت کنن تا اکسیژن بهش برسه و خودش رفت تا یه چیزی برای درد بدن نایل و گوشش بیاره.
نایل ضعیف تر بود و ترمیم گوشش خیلی بیشتر از من و الایژا براش طول میکشید و درد تنش...زیاد بود...نباید بهش اجازه میدادم!
YOU ARE READING
Broken Demon #2
Fanfictionتو احمق ترین آلفایی هستی که به عمرم دیدم ...تو نمیتونی یه هیولا رو با شکنجه و شکستن استخون هاش و له کردن وجودش از بین ببری!یه هیولا با شکستن از بین نمیره...تو با هر بار شکستن یه هیولا اونو از بین نمیبری...تو فقط اونو قوی تر از اون چیزی که بود میکنی...