Part 142

336 112 8
                                    


سلام بچه ها جونـم!چطورین جیگرا؟ امیدوارم یه روز خوشگل پاییزی رو پشت سر گذاشته باشین!

خب، بنده یکم دیر اومدم، فکر نمیکردم کارم بیرون انقدر طول بکشه و تا یکم پا دراز کردم دیدم ساعت شد یازده،شرمنده!:)

**************************

وزش باد لحظه به لحظه داشت شدیدتر میشد و آسمون صاف و روشن خیلی زودتر از انتظارمون داشت با ابرهای خاکستری پوشیده میشد. تنها منبع نورمون رعد و برق هایی بودن که چند لحظه در میون آسمون رو روشن میکردن و این خوب بود که جرارد و الایژا خیلی زودتر از اینکه آسمون اینجوری بهم بریزه، به پیشنهاد هری وسایل پیک نیک و بچه ها رو برگردونده بودن به پایگاه...

زین مصمم بود که بمونه و کمک کنه ولی جواب منفی من انقدر محکم بود که بدونه نظر من تغییری نمیکنه و بعد از اینکه با نگرانی برای چند لحظه محکم بغلم کرد و سرمو بوسید، همراه جفت نگران و مضطربش که دستش از روی شکم برجسته اش جدا نمیشد، برگشت پایگاه. وقتی کالوم سراسیمه و نگران از توی پورتال با سرعت رد شده بود تا باقیمونده ی گروه وارلاک هامون رو پیدا کنه و بیاره پیشمون، هری محکم دست من و نایل رو گرفته بود و حاضر نمیشد تا زمانی که بقیه هم بهمون ملحق نشدن و مجبور نشده ترکمون کنه!

هری:مطمئنی هیچ جایی برای مذاکره نیست؟

بدون اینکه بتونم نگاهمو از قسمت غربی شیلد محافظتی خونه ی نایل بگیرم سرمو آروم به چپ و راست تکون دادم که ناامید نفسشو فوت کرد بیرون و دستمو محکمتر تو دستش گرفت و با لبخند کوچیکی دست نایل رو هم فشار داد که نایل با استرس نگاهشو از مسیر نگاه من جدا کرد و برگشت سمت هری...

هری:میدونی که لویی مراقبته...مگه نه؟

وقتی نایل با صورت رنگ پریده و یه لبخند زورکی سرشو تند تند تکون داد، هری با لبخند کوچیکی دست نایل رو ول کرد و بدون اینکه دستمو ول کنه، نایل رو کشید تو آغوشش و سرشو بوسید و نایل هم سریع دستاشو دور بدن هری قفل کرد و سرشو گذاشت روی کتفش. نایل خیلی بیشتر از چیزی که انتظارش رو داشت ترسیده بود و این یکم معادلاتش رو بهم ریخته بود و هری هم داشت تموم سعیش رو میکرد تا یکم آرومش کنه...کاری که وظیفه ی من بود!

در واقع اگه بیشتر کنترل حرکات و تصمیماتم دست ایکوئس نبود، این من بودم که نایل رو بغل کرده بود و مشغول آروم کردنش بود ولی توی شرایطی که داشتیم، برخلاف میل باطنیم که آروم کردن نایل و قایم کردنش تو مخفی ترین و امن ترین قسمت خونش جزو اولویت هام بودن، ترجیح میدادم بذارم ایکوئس تو مرکز کنترل و تصمیم گیری باشه... حواس برتر ایکوئس بدون شک کلید پیروزی ما توی این جنگ پر ریسک بود!

درسته که رفتارهای ایکوئس جدیداً خیلی عجیب و غریب و مشکوک شده بودن و هر دو باری که دیدار نزدیکی با درخت زندگی داشتم، به طرز مشکوکی انگاری طرف درخت زندگی رو گرفته بود ولی اعتماد من به نیمه ی دیگم قرار نبود به این آسونی ها از بین بره. برای من تقریبا بیشتر از نصف زندگیم طول کشید تا بتونم دوباره با گرگم ارتباط برقرار کنم و یه رابطه ی خوب، بر اساس اعتماد دو طرفه باهاش داشته باشم و با اینکه شناخت من از ایکوئس یکم ناقص بود، بازم بعنوان نیمه ی انسانیش خیلی خوب میشناختمش و حتی بهتر از خودش میدونستم که بزرگترین وحشتش چیه...

Broken Demon #2Where stories live. Discover now