سلام بچه ها جونـم!چطورین عزیزای دلم؟
امیدورام حال همتون خوب باشه و سرحال باشین .
خب مامانی تقریبا سروقت، اومده با پست این هفته! این هفته یه پست داریم ولی حسابی کلفته! 28 صفحه و 3810 کلمه! بریم سراغش که دیگه کم کم یه رگه هایی از نشونه های پایان داستان داره خودشو نشون میده! با دقت بخونین و لذت ببرین!
**************************
هری:بیاین چند لحظه برگردیم عقب و در موردش فکر کنیم... یا من اشتباه شنیدم، یا شما واقعا پیشنهاد دادین که شوهر من یه مرد دیگه رو ببوسه!؟
وقتی الیوت و کیو وحشت زده و با التماس خیره شدن بهم، دستامو تو سینم جمع کردم و شونه هامو انداختم بالا! بهشون اخطار داده بودم که هری واکنش خوبی به این پیشنهادشون نشون نمیده! لحن هری پر از آرامش بود و توی صورتش هم هیچ نشونه ای از عصبانیت نبود و همین در حد مرگ ترسناکش میکرد و اگه خودم هم انقدر از عصبانیتش نمیترسیدم، سعی میکردم با شوخی و خنده یکم آرومش کنم ولی انقدر از جفتم شناخت داشتم که بدونم اگه تو اون شرایط یه نیشخند هم بزنم، تا یه هفته باید روی ویلچیر بشینم!
هری:داشتین میگفتین!؟
الیوت:شو...شوخی بود! شوخی کردیم رییس! یه... یه راه حل دیگه براش پیدا میکنم! آره! حتما باید یه راه دیگه ای باشه!
وقتی پسرا با لبخندهای مصنوعی و خنده های هول و وحشت زده سریع عقب نشینی کردن و شروع کردن به پچ پچ کردن با همدیگه، هری با رضایت سرشو تکون داد و خیره شد بهم که یه لبخند خوشگل تحویلش دادم ولی انگاری جفتم زیادی تو مودش نبود و در جواب یه چشم غره ی غلیظ بهم تحویل داد!
لویی:خب چرا واسه من چشم غره میری؟ من که همون اول مخالفت کردم!
هری: نه میخواستی مخالفتم نکنی! بی تربیت!
وقتی اینبار با حرص و حسادت واسه نایل بیهوش چشم غره رفت،آروم خندیدم که حرصی اومد بهش لگد بزنه که بلند خندیدم و با گرفتم بازوش یکم از تخت بادی نایل دورش کردم که کالوم بیچاره، با چشمهای گشاد و وحشت زده روی جفتش پهن شد که یه وقت هری هوس نکنه جفت بیهوشش رو با مشت و لگد بهوش بیاره!
هری:نخند لویی! میدونی همینجوریش چقدر از این یابو بدم میاد، یه کاری نکن بیشتر ازش متنفر شم!
با چشم ریز دستامو دور کمرش حلقه کردم و زل زدم بهش که بعد از چند ثانیه کم آورد و یه نفس عمیق کشید، سرشو خم کرد و همونجور که با یقه ی پیراهنم بازی میکرد، زل زد به قفسه سینم...
لویی:واقعا ازش متنفری؟
هری:خیلی بدی...خودت میدونی که خیلی اون عوضی رو دوست دارم، چرا مجبورم میکنی که به زبون بیارمش؟
![](https://img.wattpad.com/cover/153807914-288-k516454.jpg)
YOU ARE READING
Broken Demon #2
Fanfictionتو احمق ترین آلفایی هستی که به عمرم دیدم ...تو نمیتونی یه هیولا رو با شکنجه و شکستن استخون هاش و له کردن وجودش از بین ببری!یه هیولا با شکستن از بین نمیره...تو با هر بار شکستن یه هیولا اونو از بین نمیبری...تو فقط اونو قوی تر از اون چیزی که بود میکنی...