Part 135

439 125 56
                                    


سلام بچه ها جونـم!چطورین عزیزای دلم؟

امیدورام حال همتون خوب باشه و سرحال باشین .

خب مامانی تقریبا سروقت، اومده با پست این هفته! این هفته یه پست داریم ولی حسابی کلفته! 28 صفحه و 3810 کلمه! بریم سراغش که دیگه کم کم یه رگه هایی از نشونه های پایان داستان داره خودشو نشون میده! با دقت بخونین و لذت ببرین!

**************************

هری:بیاین چند لحظه برگردیم عقب و در موردش فکر کنیم... یا من اشتباه شنیدم، یا شما واقعا پیشنهاد دادین که شوهر من یه مرد دیگه رو ببوسه!؟

وقتی الیوت و کیو وحشت زده و با التماس خیره شدن بهم، دستامو تو سینم جمع کردم و شونه هامو انداختم بالا! بهشون اخطار داده بودم که هری واکنش خوبی به این پیشنهادشون نشون نمیده! لحن هری پر از آرامش بود و توی صورتش هم هیچ نشونه ای از عصبانیت نبود و همین در حد مرگ ترسناکش میکرد و اگه خودم هم انقدر از عصبانیتش نمیترسیدم، سعی میکردم با شوخی و خنده یکم آرومش کنم ولی انقدر از جفتم شناخت داشتم که بدونم اگه تو اون شرایط یه نیشخند هم بزنم، تا یه هفته باید روی ویلچیر بشینم!

هری:داشتین میگفتین!؟

الیوت:شو...شوخی بود! شوخی کردیم رییس! یه... یه راه حل دیگه براش پیدا میکنم! آره! حتما باید یه راه دیگه ای باشه!

وقتی پسرا با لبخندهای مصنوعی و خنده های هول و وحشت زده سریع عقب نشینی کردن و شروع کردن به پچ پچ کردن با همدیگه، هری با رضایت سرشو تکون داد و خیره شد بهم که یه لبخند خوشگل تحویلش دادم ولی انگاری جفتم زیادی تو مودش نبود و در جواب یه چشم غره ی غلیظ بهم تحویل داد!

لویی:خب چرا واسه من چشم غره میری؟ من که همون اول مخالفت کردم!

هری: نه میخواستی مخالفتم نکنی! بی تربیت!

وقتی اینبار با حرص و حسادت واسه نایل بیهوش چشم غره رفت،آروم خندیدم که حرصی اومد بهش لگد بزنه که بلند خندیدم و با گرفتم بازوش یکم از تخت بادی نایل دورش کردم که کالوم بیچاره، با چشمهای گشاد و وحشت زده روی جفتش پهن شد که یه وقت هری هوس نکنه جفت بیهوشش رو با مشت و لگد بهوش بیاره!

هری:نخند لویی! میدونی همینجوریش چقدر از این یابو بدم میاد، یه کاری نکن بیشتر ازش متنفر شم!

با چشم ریز دستامو دور کمرش حلقه کردم و زل زدم بهش که بعد از چند ثانیه کم آورد و یه نفس عمیق کشید، سرشو خم کرد و همونجور که با یقه ی پیراهنم بازی میکرد، زل زد به قفسه سینم...

لویی:واقعا ازش متنفری؟

هری:خیلی بدی...خودت میدونی که خیلی اون عوضی رو دوست دارم، چرا مجبورم میکنی که به زبون بیارمش؟

Broken Demon #2Where stories live. Discover now