Part 156

432 128 39
                                    


چند لحظه ای میشد که تو سکوت بهم خیره شده بود. نمیدونست چی باید بگه پس فقط بی حرف و گیج یکم گردنش رو مالید و لبخند کوچیکی روی لب هام نشست. اون فقط میخواست کمک کنه و وقتی متوجه مشکل اصلی نمیشد یکم شرایط براش سخت میشد!

لویی:" ارتباط بین نیمه ی انسانی و حیوانی یه گرگینه، مثل تموم ارتباط ها یه رابطه ی دو طرفه است و این رابطه باید از هر دو طرف خواسته و مورد قبول باشه تا طرف مقابل بتونه باهاش رابطه داشته باشه. این به این معنیه که وقتی من رابطم رو با ایکوئس کاملاً قطع کردم، اون هرچقدر هم که تلاش کنه نه میتونه باهام حرف بزنه، نه کنترل خوب و کاملی روی بدنم داشته باشه. البته بخاطر قدرت خیلی زیاد ایکوئس اون یه جورایی میتونه کنترل بدنم رو به زور ازم بگیره و تبدیل بشه و من باید بطور مداوم و همیشگی جلوش رو بگیرم و در مقابل خواسته اش مقاومت کنم که بشدت خسته کننده است. یه چیزی شبیه رابطه ای که نایل همیشه با آرون داشته و داره.

چون ایکوئس با این قضیه مخالفه، با تموم وجود داره باهام مقابله میکنه و وقتی بالاخره به این نتیجه رسید که من قرار نیست دوباره بهش اجازه ی تبدیل و ارتباط برقرار کردن رو بدم، داره یه راه دیگه رو امتحان میکنه که میشه گفت تا الان هم خدایی خیلی خوب جواب داده!"

الایژا:داره قدرت هاش رو ازت میگیره!

با لبخند محوی سرمو تکون دادم و بدون اینکه به صورتش نگاه کنم، آروم زدم روی زانوش...

لویی:دقیقاً! قسمت بزرگی از قدرت ما گرگینه ها مربوط به نیمه ی حیوانیمون میشه و در شرایط خاص و مزخرفی مثل شرایط من، گرگمون میتونه میزان قدرت هایی که باهامون شریک میشه رو کم کنه یا کلاً ازمون بگیرتشون و فقط یه سری قدرتهایی که مربوط به نیمه ی انسانی گرگینه ها میشه برامون باقی میمونه، مثل قدرت ترمیم سریع و خوب و قدرت بدنی بالا. معمولاً هم همچین اتفاقی نمیوفته، یعنی من هرگز ندیدم همچین اتفاقی برای یه گرگینه بیوفته...مثل اینکه واقعاً عصبانیش کردم!

الایژا:چرا؟ چرا ارتباطت رو باهاش قطع کردی؟

برای چند لحظه هیچی نگفتم و به جوابی که میخواستم بهش بدم فکر کردم. به زبون آوردنش جلوی جمع و حتی یه نفر دیگه حس بدی داشت. درست مثل این بود که بخوام جلوی جمع از خانوادم بد بگم و خجالت زدشون کنم و من با اینکه بیشتر زندگیم رو بعنوان یه بچه یتیم تنها زندگی کردم، حتی اون زمانی که هیچکس رو بعنوان خانواده نداشتم هم همیشه از اینکار متنفر بودم...

لویی:موضوع یکم پیچیده است... فقط اینکه برای یه مدتی بهتره باهم ارتباط نداشته باشیم، مطمئنم اونم دیر یا زود با این قضیه کنار میاد... همونجور که دفعه ی قبل با این موضوع خودشو وقف داد!

مشخص بود دوست داره بیشتر بدونه و جوابم قانعش نکرده ولی دیگه چیزی نگفت و با لبخند کوچیکی سرشو تکون داد...

Broken Demon #2Where stories live. Discover now