Part 100

570 128 84
                                    


هیییی! رسیدیم قسمت 100 عشقا!

همیشه عاشق قسمت 100 بودم!

**************************

وقتی دیدم همونجوری خیره به چشمام برام بوس میفرسته و ابروهاشو تند تند میندازه بالا با خنده سرمو تکون دادم و دستامو فرو کردم تو جیب شلوار لی مشکیم...اون وارلاک موجود عجیبی بود!

لویی:فعلا نیشتو ببند کارمون تموم شد برو واسه جفتت کونتو تکون بده،فعلا چشماتو یه کاریش بکن که همین اول کاری لو نریم!

وقتی به چشمهای زرد و تقریبا براقش که دقیقا عین چشم های یه گربه تو تاریکی بود اشاره کردم، یه آهایی گفت و سریع روی چشماش دست کشید و بعد با رضایت سرشو تکون داد و من و زین و الایژا یه نگاه بهم انداختیم...تغییری نکرده بود خب!

نایل:ایش!شما تغییری نمیبینین چون خودتونم جزو خانواده ی سوپرنچرال لش دارین،اون آدما لازمه چیزی نبینن که نمیبینن،هی...کوفتشون بشه!همون چشمهای آبی و خوشگل قدیمی خودمو میبینن لاشیا!

وقتی که نایل بهش اشاره کرد، دوباره یاد سوالی افتادم که از وقتی مشخص شده بود لی از اول یه گرگینه بود، ذهنمو درگیر کرده بود. پدربزرگ لی یه گرگینه بود...چجوری تو خانوادش فقط لی قدرت های پدر بزرگش رو به ارث برده بود؟مگه همچین چیزی هم میتونه تو نسل های آینده جهشی باشه؟

لویی:میگم نایل...چرا تو خانواده ی لی،فقط خودش گرگینه دراومده؟چرا پدر یا عموها و عمه هاش یا حتی خواهرهاش گرگینه نشدن؟

نایل:چون مادربزرگ لی گرگینه نبود جیگر!وقتی جفت اصلی هردوتاشون گرگینه نباشن امکانش کمه اون ژن تو نسل های بعدی فعال بشه. یعنی اصلا امکانش بود هیچکس تو خانوادشون این ژن رو به ارث نبره.بعضی اوقات هم نسل بعدی اون زوجی که از گونه های مختلف هستن، هم ژن مادر رو به ارث میبره هم ژن پدر که البته خیلی کم پیش میاد همچین چیزی!

الایژا:مثل ایان من!

نایل:دقیقا دوست خونخوار من،دقیقا!

وقتی به دروازه نزدیک شدیم به بچه ها اشاره دادم که ساکت شن و یه نگاه به جمعمون انداختم...نمیشد یهو همه باهم بریم دم در که، اونجوری مشکوک تر بنظر میرسیدیم!

لویی:شما همینجا بمونین،من در رو باز میکنم و سعی میکنم پدر لی رو راضی کنم تنها بیاد داخل.

نایل:اونم اومد!لویی طرف با یه گروه آدمکش حرفه ای پشت دره،بعد انتظار داری برای گفتگوی دوستانه بیاد داخل؟

زین:آره داداش خطرناکه،همه با هم میریم دم در. چهار نفر هم که بیشتر نیستیم!

میخواستم بازم مخالفت کنم و بگم کجای دنیا دیدین که چهار نفری برن دم در که بیخیال شدم و شونه هامو انداختم بالا...ما کدوم رفتار و سبک زندگیمون عادی بود که این یکی بخواد باشه؟

Broken Demon #2Where stories live. Discover now