✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬91🍫

8K 1.2K 35
                                    

جسم دردمند پسر کوچیک‌تر رو آروم توی وان آب گرم گذاشت ، در همین حین بوسه‌های زیادی حواله‌ی صورتِ غرق در آرامشِ تهیونگ می‌کرد تا سریع‌تر دردش اروم بشه.
این درحالی بود که پسر کوچیک‌تر بحاطر انرژی زیادی که از دست داده بود هیچ چیز رو جز خستگی و درد خفیف کمرش احساس نمی‌کرد.

جونگکوک با آرامش جسم محبوبش رو تمیز می‌کرد و مراقب بود که در این بین از خواب بیدار نشه.

وقتی بلاخره تن پسر رو شست ، همونطور که تهیونگ رو توی آغوشش داشت به اتاق برگشت تا هر چه سریع‌تر لباس‌هاش رو تنش کنه.

چشمش به ساعت خورد ؛ حدود یه ساعت از زمانی که با هم به اتاق اومده بودن می‌گذشت و با این حال هنوز سی دقیقه‌ی تمام تا زمان شام وقت داشتن پس اگر تهیونگ تا اون موقع کمی استراحت می‌کرد اتفاق خاصی نمی‌افتاد.

بعد از اینکه لباس‌های تهیونگ رو بهش پوشوند و اون رو روی تخت زیر پتو جا داد تا حسابی گرم بمونه ، لباس‌های خودش رو هم عوض کرد.

باید قبل از اینکه تهیونگ بیدار بشه یه مقدار کلوچه و شیرینی به اتاق می‌آورد و روی میز کنار تخت میگذاشت.

باید کنارش می‌نشست و همونطور که حر‌ف‌های عاشقانه بهش میزد ، کمرش رو هم ماساژش میداد.

از اتاق خارج شد ؛ طبیعتا دیدن هوسوک اونم به محض خارج شدنش از اتاق برای جونگکوکی که تازه داشت لذت یکی شدن با تهیونگ رو تجربه می‌کرد ، شوک خوبی نبود.

هوسوک با صدای آروم اما لحنی به شدت عصبی لب‌زد: اذیتش که نکردی؟!
وای به حالت اگر ازش بشنوم که بهش فشار اوردی.
نیشخند ترسناکی به نگاه متعجب جونگکوک هدیه داد و از کنارش رد شد.

چرا توی این خونه‌ی لعنتی همه طرف تهیونگ بودن و نمی‌خواستن اسیبی ببینه؟!
این رو انکار نمی‌کرد که حتی خودش هم توی همون دسته از «عاشقان تهیونگ» قرار داره و نمی‌خواد پسر کوچولوی دوست‌داشتنیش آسیب ببینه.

هوف کلافه‌ای کشید و سعی کرد ذهنش رو درگیر افکار ازار دهنده نکنه ؛ باید خوشحال میبود و مثبت فکر می‌کرد چون بلاخره تهیونگ تماما مال خودش شده بود.

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now