✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬45🍫

8.7K 1.6K 56
                                    

با ترس به جعبه‌ای که بعد از فوت کردن شمع‌ها‌ی کیک تولد رو به روش گذاشته شد خیره شد.

دلایل خودش رو داشت که از کادوی جونگکوک بترسه.
اولین و مهم ترینشون این بود که اون جعبه‌ی قرمز رنگ داشت تکون میخورد، کمی درش باز شده بود و روی دیوراه اش هم چندتا سوراخ داشت.

به چشمای جونگکوک که با لبخند کوچیکی داشت تمام حرکاتش رو نگاه می کرد خیره شد و با صدای کنجکاوی لب زد : بمب که نزاشتی توش!؟

پسر بزرگتر خنده‌ی مستانه‌ای کرد و سرش رو به علامت نه تکون داد، با هل دادن جعبه سمت تهیونگ لب زد : فقط بازش کن.

تهیونگ دل رو به دریا زد و در جعبه رو باز کرد.
با دیدن توله سگ پشمالو توی جعبه دهنش رو چند بار باز و بسته کرد.

اون سگ درست شبیه رفیق پشمالوی خودش بود.

رفیقی که با قطع شدن نفس‌هاش تهیونگ کوچولوی دوازده ساله به مرز دیونگی نزدیک شد و چند روز بی‌وقفه براش گریه میکرد.

با یاد اوری یوناتان که توی اخرین دقایق عمرش توی بغلش اروم گرفته بود اشک توی چشماش جمع شد. اروم بلند شد و خودش رو توی بغل جونگکوک انداخت.

بلند بلند شروع کرد به گریه کردن، از این خوشحال بود که الان یه دوست پشمالوی دیگه داره که میتونه بیشتر ازش مراقبت کنه.

+یه دنیا ازت ممنونم هیونگی

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now