جیمین با عجله از این طرف اتاق به اونطرف میرفت تا بتونه خودش رو کمی هم که شده اروم کنه.
نمیدونست باید چه حسی داشته باشه و باید چی بگه.کراش عوضیش بعد از اینکه ردش کرده بود حالا بهش درخواست داده بود و ازش میخواست روی پیشنهادش فکر کنه؟!
مگه خود عوضیش به این فکر کرده بود؟!
اون روزی که جیمین بهش پیشنهاد داد حتی لحظه ای هم ذهنش رو درگیر پیشنهادش نکرد و با بیرحمی ردش کرد.
الان باید جیمین از اینکه فرصت انتقام پیدا کرده خوشحال باشه؟!
ولی اونموقع باید جواب قلب خودش رو چی میداد؟!
دروغ نبود اگه بگه توی این پنج شیش سال حتی ثانیه ای عشقش نسبت به اون مرتیکه ی عوضی - یونگی - کم نشده.
ولی اگر پیشنهادش رو قبول میکرد خیلی دم دستی و اویزون به دست میرسید،چیزی که جیمین ازش به شدت متنفر بود.
تهیونگ که سرش حسابی بایت حرکات و صدای کفشای جیمین روی پارکت اتاق درد گرفته با صدای معترضی لب زد : فقط بشین یه گوشه و بهش فکر کن نیاز نیست انقدر تود تند طول اتاق رو گز کنی و روی مخ من بری...
جیمین روی صندلی رو به روی تهیونگ نشست و با چشمای ملتمس به پسر خیره شد، خب طبیعی بود که از پسر بخواد کمکش کنه.
تهیونگ هوفی کشید و اهسته به طوری که فقط جیمین بشنوه لب زد :
فقط برای اینکه بتونی خودت رو اروم کنی و بفهمی واقعا دوستت داره کافیه ازش بخوای بهت ثابت کنه....+ازش چی بخوام مثلا؟!
تهیونگ کمی فکر کرد و با یاد اوری چیزی لبخند بزرگی زد :
ببین یونگی هیونگ یه کتاب خیلی قدیمی توی اتاقش داره که عاشقشه...
ازش بخواه اونو بهت بده.
احمقانه به نظر میرسه اما یونگی هیونگ هیچوقت نزاشته حتی جونگکوک دست به اون کتاب بزنه.
نمیدونم موضوعش چیه فک کنم هر چی هست مربوط به دل و روده ی ادما میشه.اگر اونو بهت داد پس صد در صد دوستت داره.
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...