✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬51🍫

7.8K 1.4K 46
                                    

اروم نک انگشت اشارش رو روی بینی قرمز شده‌ی پسر کوچیک تر - که توی بغلش به خواب رفته بود- کشید.
نوک انگشتش رو به سمت ابروهای پسر حرکت داد و یکی بعد از اون یکی نوازششون کرد.
خط مژه‌های نمناک پسر رو لمس کرد و در اخر دستش رو روی لبای سرخش کشید.

با صدای ارومی که خودشم به زور میتونست بشنوش زیر لب زمزمه کرد :

جز عذاب دادنت کار دیگه ای بلدم؟!
فقط دارم مجبورت میکنم که توی این مسیر همراهم حرکت کنی .
باید از خودم متنفر باشم مگه نه؟!

لبخند غمگینی زد و با جلو بردن سرش بوسه‌ی کوچیکی گوشه‌ی لب پسر گذاشت، از روی تخت پایین اومد و با کشیدن پتو روی پسر از اتاق خارج شد.

پله ها رو با قدم های شل و ول یکی یکی پایین میومد.
وقتی به پله‌ی اخر رسید، همونجا نشست .

پدر و مادرش رو خوب می‌شناخت ولی بازم حدس اینکه قراره به این رابطه چه واکنشی نشون بدم براش خیلی سخت بود.

ممکن بود اون و تهیونگ رو از هم جدا کنن؟!
مطمئن بود اگر تهیونگ رو ازش بگیرن هیچوقت هیچوقت حاضر نمیشه به نفس کشیدن ادامه بده.

با احساس ارزش کوتاه گوشیش اروم دست کرد توی جیبش و گوشیش رو بیرون کشید.

عالی شد.

'فردا شب برمیگردیم'

با خوندن پیام پدرش هوفی کشید.
استرسش حتی بیشتر از قبل شده‌بود و دستاش به وضوح می‌لرزید.

_ تمامِ تلاشم رو میکنم.

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now