اروم نک انگشت اشارش رو روی بینی قرمز شدهی پسر کوچیک تر - که توی بغلش به خواب رفته بود- کشید.
نوک انگشتش رو به سمت ابروهای پسر حرکت داد و یکی بعد از اون یکی نوازششون کرد.
خط مژههای نمناک پسر رو لمس کرد و در اخر دستش رو روی لبای سرخش کشید.با صدای ارومی که خودشم به زور میتونست بشنوش زیر لب زمزمه کرد :
جز عذاب دادنت کار دیگه ای بلدم؟!
فقط دارم مجبورت میکنم که توی این مسیر همراهم حرکت کنی .
باید از خودم متنفر باشم مگه نه؟!لبخند غمگینی زد و با جلو بردن سرش بوسهی کوچیکی گوشهی لب پسر گذاشت، از روی تخت پایین اومد و با کشیدن پتو روی پسر از اتاق خارج شد.
پله ها رو با قدم های شل و ول یکی یکی پایین میومد.
وقتی به پلهی اخر رسید، همونجا نشست .پدر و مادرش رو خوب میشناخت ولی بازم حدس اینکه قراره به این رابطه چه واکنشی نشون بدم براش خیلی سخت بود.
ممکن بود اون و تهیونگ رو از هم جدا کنن؟!
مطمئن بود اگر تهیونگ رو ازش بگیرن هیچوقت هیچوقت حاضر نمیشه به نفس کشیدن ادامه بده.با احساس ارزش کوتاه گوشیش اروم دست کرد توی جیبش و گوشیش رو بیرون کشید.
عالی شد.
'فردا شب برمیگردیم'
با خوندن پیام پدرش هوفی کشید.
استرسش حتی بیشتر از قبل شدهبود و دستاش به وضوح میلرزید._ تمامِ تلاشم رو میکنم.
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...