✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬66🍫

7.2K 1.3K 46
                                    

چند بار پلک زد و با تعجب امیخته با گیجی به جیمین و کتاب توی دستش نگاه انداخت.

فقط چند دقیقه از دادن اون پیشنهاد لعنتی میگذشت و اصلا تصور نمی کرد جیمین انقدر سریع وارد عمل بشه و بره به اتاق یونگی و کتاب رو بزاره زیر بغلش و برگرده اینجا.

تهیونگ با حیرت لب زن : بدون اجازه برداشتیش؟!

جیمین که گونه هاش به دلایل نا معلومی سرخ شده بود لب زد : نه خودش بهم دادش.

تهیونگ کتاب رو از دست جیمین کشید،چند بار زیر و روش کرد تا مطمئن بشه این همون کتابیه که درموردش به جیمین گفته بود.

خودش بود.

مطمئن بود این همون کتابه.

با تعجب بیشتری لب زد : چی بهش گفتی که اینو بهت داد؟!

جیمین کتاب رو از دست پسر کوچیک تر کشید و به سینه ی خودش چسبوند و سریع به پشت میزش پناه برد.

با صدای خجالتی بدون اینکه به چشمای متعجب تهیونگ نگاه کنه لب زد : همونی که تو گفتی.
اونم کتاب و بهم داد و بعدش ازم اجازه گرفت تا...

تهیونگ که حالا بیشتر به شنیدن ادامه ی ماجرا علاقه مند شده بود با لحن شیطونی گفت : تا چی؟!

با لحن خجالت زده‌ای لب زد :
تا منو ببوسه.
(و بعد سرش رو پایین انداخت و اروم ادامه داد)
منم اجازه دادم...

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now