چند بار پلک زد و با تعجب امیخته با گیجی به جیمین و کتاب توی دستش نگاه انداخت.
فقط چند دقیقه از دادن اون پیشنهاد لعنتی میگذشت و اصلا تصور نمی کرد جیمین انقدر سریع وارد عمل بشه و بره به اتاق یونگی و کتاب رو بزاره زیر بغلش و برگرده اینجا.
تهیونگ با حیرت لب زن : بدون اجازه برداشتیش؟!
جیمین که گونه هاش به دلایل نا معلومی سرخ شده بود لب زد : نه خودش بهم دادش.
تهیونگ کتاب رو از دست جیمین کشید،چند بار زیر و روش کرد تا مطمئن بشه این همون کتابیه که درموردش به جیمین گفته بود.
خودش بود.
مطمئن بود این همون کتابه.
با تعجب بیشتری لب زد : چی بهش گفتی که اینو بهت داد؟!
جیمین کتاب رو از دست پسر کوچیک تر کشید و به سینه ی خودش چسبوند و سریع به پشت میزش پناه برد.
با صدای خجالتی بدون اینکه به چشمای متعجب تهیونگ نگاه کنه لب زد : همونی که تو گفتی.
اونم کتاب و بهم داد و بعدش ازم اجازه گرفت تا...تهیونگ که حالا بیشتر به شنیدن ادامه ی ماجرا علاقه مند شده بود با لحن شیطونی گفت : تا چی؟!
با لحن خجالت زدهای لب زد :
تا منو ببوسه.
(و بعد سرش رو پایین انداخت و اروم ادامه داد)
منم اجازه دادم...
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...