یونگی اون دوتا رو توی مغازه تنها گذاشت و رفت چون فکر میکرد دعوای بچگونه ی اون دو نفر خیلی سریع و به خیر و خوشی تموم میشه.
درست فکر میکرد.
وگرنه تهیونگ وقتی چشم مغازه دار رو دور میدید انقدر صورت و گردن جونگکوک رو نمی بوسید تا از دلش در بیاره.
جونگکوک هیچی حالیش نبود و دائما به تهیونگ میگفت 'ببر کوچولوی من اگر ببینه داری با من این کارو میکنی تیکه تیکه ات میکنه'
یا زمانی که خیلی عصبی میشد با صدای پر از بغضی میگفت 'ازم دور شو'.تهیونگ با بدجنسی تمام پسر بزرگتر رو وادار میکرد بازم براش حرف بزنه و با لحن خبیثی در جواب چند جلمه ی اخرش گفت :شنیدم خرس کوچولوتون قلبتو شکونده.
چطوره با من بهش خیانت کنی تا دیگه دلت رو نشکنه.جونگکوک با بیحالی تمام تهیونگ- که سرش رو توی گردن پسر بزرگتر فرو کرده بود - رو پس زد، انگشتش رو به نشونهی تحدید رو به روش گرفت و با صدای خشداری گفت :
فقط تهیونگ میتونه تمام منو داشته باشه.انگشتش رو پایین اورد و با بیحالی ادامه داد :
فقط تهیونگِ من
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...