✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬83🍫

6.9K 1.2K 57
                                    

یونگی اون دوتا رو توی مغازه تنها گذاشت و رفت چون فکر میکرد دعوای بچگونه ی اون دو نفر خیلی سریع و به خیر و خوشی تموم میشه.

درست فکر میکرد.

وگرنه تهیونگ وقتی چشم مغازه دار رو دور میدید انقدر صورت و گردن جونگکوک رو نمی بوسید تا از دلش در بیاره.

جونگکوک هیچی حالیش نبود و دائما به تهیونگ میگفت 'ببر کوچولوی من اگر ببینه داری با من این کارو میکنی تیکه تیکه ات میکنه'
یا زمانی که خیلی عصبی میشد با صدای پر از بغضی میگفت 'ازم دور شو'.

تهیونگ با بدجنسی تمام پسر بزرگتر رو وادار میکرد بازم براش حرف بزنه و با لحن خبیثی در جواب چند جلمه ی اخرش گفت :شنیدم خرس کوچولوتون قلبتو شکونده.
چطوره با من بهش خیانت کنی تا دیگه دلت رو نشکنه.

جونگکوک با بیحالی تمام تهیونگ- که سرش رو توی گردن پسر بزرگتر فرو کرده بود - رو پس زد، انگشتش رو به نشونه‌ی تحدید رو به روش گرفت و با صدای خشداری گفت :
فقط تهیونگ میتونه تمام منو داشته باشه.

انگشتش رو پایین اورد و با بیحالی ادامه داد :
فقط تهیونگِ من

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now