با انگشت اشاره کمی چشم چپش رو مالوند و به پسری که هنوزم داشت غذا میچپوند توی دهنش خیره شد.
همهی مشتریها رفته بودن و حالا صندلیاشون توسط ادمای جدید پر شده بود ولی تهیونگ هنوزم غذاهاش رو تموم نکرده بود...البته سری اول رو تموم کرده بود و حالا داشت بشقاب سوم برج سرخ شدهای که تازه براش اورده بودن رو میخورد و ملچ ملوچ میکرد.
تهیونگ وقتی نگاه خیرهی برادرش رو روی خودش دید با دهنی که بخاطر پر بودن حتی به سختی بسته میشد به طرز نامفهومی لب زد:
چرا اینطوری نگاهم میکنی؟!جونگکوک خندهی کوچیکی کرد. دوست داشت استخونای اون خرس لعنتی رو توی بغلش خورد کنه و انقدر بچلونش تا هرچی شکر توی وجودش حمل میکنه از بین بره.
موهای تهیونگ رو از رو صورتش کنار زد و با دستمال کاغذی، آروم دور دهن پسر رو تمیز کرد، زمزمه وار گفت : عجیبه که حتی موقع غذا خوردن هم انقدر برام شیرینی.
تهیونگ به چشمای برادرش خیره شد و سعی کرد سریع تر لقمش رو قورت بده و متقابلا به جونگکوک چیزی بگه.
وقتی بلاخره اون توده ی برج رو فرو داد با لحن شیفته ای لب زد : منم دوستت دارم هیونگی.نگاهی به اطراف انداخت و وقتی توجه کسی رو روی خودشون ندید کمی از سر جاش بلند شد و سریع لبای پسر رو بوسید. دوباره سر جاش نشست و سعی کرد بقیهی غذاش رو بخوره.
پدر مادرشون قرار بود امروز از سفرشون برگرد. تهیونگ فقط شیش ساعت وقت داشت تا حموم کنه و لباس بپوشه و امادهی دیدارشون بشه.
'امیدوارم همه چیز خوب پیش بره '
جیسو هیچ مشکلی نداشت ، اون حتی برای خط زندن اسم تهیونگ از شجرنامهی خاندان جئون هم اقدام کرده بود و جالا تهیونگ فقط باید پای اون ورقهها رو یه امضای کوچیک میزد تا جونگکوک بتونه به درستی یه قدم در راستای ارتقاء بخشیدن به رابطهاش با اون پسر مو فرفری بداره.
واقعا امیدوار بود پدرش هم به سادگی با این مسئله کنار بیاد.
امیدوار بود.
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...