✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬57🍫

7.5K 1.4K 51
                                    

_خب خرس کوچولو
بقیه‌ی حرفت رو بزن و نترس...

جونگکوک با لحن سرد و نیشخند بزرگی حرفش رو زد.
تهیونگ این حالت رو خوب میشناخت...
از پنجره نگاهی گذرا به بیرون انداخت و دوباره با چشمای لرزونش به پسر مقابلش خیره شد مثل اینکه این دفعه قرار نبود فرار کردن براش راحت باشه.

با صدای لرزونی - در حالی که یه لبخند پر استرس و کج و کوله روی لباش بود - لب زد :
ت... تو که قرار نیست کاری کنی مگه نه؟!

جونگکوک یه تای ابروش رو بالا انداخت، نیشخندش حتی از قبل هم پر رنگ تر شده بود.
با همون لحن ترسناک در حالی که کمربندش رو باز میکرد زمزمه کرد :
از چی میترسی؟! هوم؟!

با خم شدن سمت تهیونگ پشت دستش رو اروم روی صورت پسر کشید و دوباره لب زد : چرا انقدر رنگت پریده؟!

وقتی نگاهش رو توی چشمای ترسیده‌ی تهیونگ ثابت نگه داشت. پسر کوچیک‌تر می‌خواست سرش رو بچرخونه تا تماس دست جونگکوک با صورتش از بین بره اما بدتر چونش اسیر دست قدرتمند برادرش شد.

+اگر بخاطر زبون درازیت ببخشمت چی بهم میدی؟!

سرش رو جلو برد و توی گوش برادر کوچولوی ترسیدش زمزمه کرد. لیسی به لالهی گوش پسر کوچیک تر زد.

صدای نفسای تند شده‌ی پسر رو به وضوح میشنید.
از اینکه اینطوری باعث تپش قلبش بشه و حالش رو دورگون کنه خوشش میومد و نهایت لذت رو میبرد.

سرش رو اروم از توی گردن پسر در اورد، چشم صورتش رو انقدر جلو برد که لباشون به صورت سطحی با هم تماس پیدا میکرد و نفس های گرمشون توی صورت هم دیگه پخش میشد.

مک ارومی روی لب پسر زد و با مکث ازش جدا شد، دوباره لباشون رو به هم رسوند و چند تا بوسه ی سطحی روی لبای پسر گذاشت.

صدای بوسه های ریز و درشتی که روی لبای تهیونگ میزاشت توی فضای ماشین اکو میشدن

لباششون رو طولانی به هم چسبون و شروع کرد به مک زدن های قوی.
لب پایین پسر رو وحشیانه میمکید و گاز میگرفت، هیچ لطافتی توی کارش نبود.

ناله های ناخواسته ی تهیونگ از ته گلوش خارج مشیدن و توی دهن پسر بزرگتر خفه.
موقع بویسده شدن خودش رو بخاطر سست عنصر بودن لعنت میکرد.

سعی کرد توی بوسه همکاری کنه.

دستاش رو بالا اورد و دور گردن پسر حلقه مرد و به خودش اجازه داد انگشتای دست راستش رو توی موهای پسر به رقص در بیاره.

مک محکم دیگه به لب پسر زد و بعد یا چنگ زدن به پهلوی پسر - درست زمانی که تهیونگ دهنش رو باز کرد تا اخ بلندی بگه - زبونش رو توی دهن پسر وارد کرد و اجازه ی این کار رو به پسر کوچیک تر نداد.

زبونش رو توی دهن پسر کوچیک تر چرخوند.
چقدر انجام این کار براش لذت بخش بود حتما..

با گاز گرفته شدن زبونش سریع عقب کشید و سر صندلیش برگشت.
با چهره ی نا باوری به تهیونگ سرخ شده از شرم که داشت ریز ریز میخندید خیره شد.

+باورم نمیشه نزاشتی درست ببوسمت خرس کوچولو...

OLDER BROTHER║KOOKVWo Geschichten leben. Entdecke jetzt