_اگر نزارید مرد اهنی رو با خودم بیارم منم بچه یه شما نمی شم.
بکهیون با گونه های سرخ که مشخص بود قبل از نشستن پشت میز - اونم جلوی خانواده ی جئون - حسابی گریه کرده.
هوسوک با خیال اینکه پسر مقابلش از یه اسباببازی حرف میزنه با مهربونی لب زد : میتونی با خودت بیاریش عزیزم.جیسو هم با لبخند حرف شوهرش رو تایید کرد و بوسه ای روی پیشونی پسر کوچولوی کنارش گذاشت.
بکهیون با شنیدن این حرف بدو بدو از اتاق بیرون زد و توی کمتر از یک دقيقه با یه پسر که فقط چند سانت از بکهیون هشت ساله بلند تر بود برگشت.اون پسر چشمای درشتی داشت و با همون چشمای قاتلش به جیسو و هوسوک خیره شده بود.
بکهیون با خوشحالی لب زد :این مرد اهنیه منه...درسته اونا زیاد بچه بودن ولی جیسو و هوسوک از همون ثانیه ی اول متوجه شدن که این داستان قراره به کجا برسه.
اونا هیچ محدودیتی برای گرفتن بچه نداشتن و حداقل میتونستن چهار تا بچه رو به سرپرستی بگیرن.بکهیون پسر بامزه ای بود و از طرفی هوسوک بهش گفته بود میتونه مرد اهنی رو با خودش بیاره- حتی با اینکه انتظار دیدن یه عروسک رو داشت ولی الان یه ادم جلوش ایستاده - بازم نمی تونست زیر قولی که به پسر داده بزنه...
خیلی زشته ادمی مثل هوسوک با چهل و هشت سال سن دل یه بچه رو - که با چشمای درشت و منتظرش بهش خیره شده - رو بشکنه، پس با لبخند و تن صدای مهربونی لب زد : اسم واقعیت چیه مردِ اهنی؟!
پسر با صدای آروم و گرفته ای - که خبر از گریههای زیادش میداد - لب زد : چانیول
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...