✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬79🍫

7K 1.2K 62
                                    

یه نفس تمام مسیر رو دویده بود، جلوی در مدرسه ایستاده بود و با چشمای سرخ شده اش به ورودی زندان مانندش خیره شد.
نمی خواست نازک نارنجی باشه اما جونگکوک هر کسی نبود.
امروز کسی که هیچ وقت نازک تر از برگ گل بهش نگفته بود سرش داد زد.
نمیدونست کجای حرفی که سر میز زده بود اشتباهِ که همچین رفتاری باهاش شده،خب چیکار میکرد؟!

برای دیدن عضو جدید خانوادش حسابی ذوق داشت و در حال حاضر انقدر روی فریادی که جونگکوک زده بود فکوس کرده بود که نمیتونست تشخيص بده کجای این احساسش اشتباهِ ؟!

اه کلافه‌ای کشید، لعنتی به حس و حال گرفتش فرستاد و به سمت در مدرسه حرکت کرد.

میخواست وارد مدرسه بشه اما با کشیده شدن دستش، بدون اینکه بتونه و یا زورش برسه پشت کسی کشیده شد و از در مدرسه فاصله گرفت.

جونگکوک بود.

تهیونگ با فشار دستش رو از توی دست جونگکوک کشید و دست به سینه سر جاش میخ شد.
پسر بزرگتر برگشت سمتش و با چشمای ملتمس لب زد :توی ماشین حرف بزنیم؟!

تهیونگ خیلی ناراحت بود.

عصبی بود.

دوست داشت تلافی کنه و یه جوری دل جونگکوک رو درست همون طوری که دلش شکسته، بشکنه.

با صدای بی حسی لب زد :
من شما رو میشناسم؟!
وایسا ببینم تو همونی نیستی که سرم داد زده؟!
تعظيم نود درجه ای به جونگکو کرد و ادامه داد :
همونطوری که خودتون گفتید من فقط باید برم مدرسه و الانم همین کارو میکنم که دوباره مجبور نشید برای فهموندن حرفاتون به من زبون نفهم، داد بزنید.

دوباره تعظيم کرد، عقب گرد کرد ، با قدم‌های تندی از پسر بزرگتر فاصله گرفت و جونگکوک رو همونجا ول کرد.

با شکستن قلب کسی که قلبت رو شکونده اروم میشی؟!

جواب تهیونگ یه نه‌ی خیلی خیلی بزرگ بود.

فقط حال خودش بدتر شده بود، چون اون کسی که قلبش رو همین الان شکونده همون کسی بود که به تمام خنده‌های تهیونگ معنی میبخشید...

پشیمون بود که اونطوری با کوکی خرگوشی حرف زده اما بهتر بود زمانی که هر دوتاشون اروم شدن با هم حرف بزنن.

جونگکوک با چشمای سرخی که کم کم داشتن قطرات شور اشک رو به بیرون هدایت میکردن به دور شدن معشوق عزیزش نگاه میکرد.

گند زده بود.

سرش گریج میرفت و حالش به شدت بد شده بود.

چشماش سیاهی میرفت...

حالت تهوع داشت...

میخواست به سمت ماشین حرکت کنه اما...

'زمین خوردن خیلی درد داره'

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now