✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬17🍫

9.1K 1.8K 124
                                    

دست تهیونگ رو گرفته بود و هم قدم باهاش حرکت میکرد، به هر جای مدرسه که وارد میشد برای تهیونگ توضیح کوتاهی میداد تا قشنگ یادش بمونه.

دنیای تهیونگ توی مدرسه ی کوچیک و کم امکانتات نزدیک پرورشگاه خلاصه می‌شود ولی حالا با وارد شدن به یه زندگی پاهش به مدرسه ای باز شده بود که ساختموناش سر به فلک کشیده بودن، زمین چمن داشت، بچه های اونجا لباسای تمیز می‌پوشیدن، معلما مهربون بودن، کلی ماشین گرون قیمت به اونجا رفت و امد میکرد و از همه مهم تر برادر بزرگشم اونجا پیشش بود...

جونگکوک هم متعلق به دنیای جدیدی بود که تهیونگ تازه پا بهش گذاشته اما چطوری برادرش با اینکه هیچوقت توی پرورشگاه نبود راحت میتونست فکرش رو بخونه؟!

جونگکوک نی رو توی پاکت شیر کاکائو فرو کرد و به دست تهیونگ داد و لب زد :چیز دیگه ای میخوای؟!

پسر کوچیک تر سرش رو به علامت منفی تکون داد و شروع کرد به خوردن.
جونگکوک دوباره دست برادرش رو گرفت و شروع کرد به حرکت کردن ولی....

_داری بچه بزرگ میکنی؟!

یونگی با چشمای گرد شده به تهیونگی که محکم دست جونگکوک رو گرفته بود اشاره کرد.
جونگکوک نگاهی به تهیونگ که داشت تلاش میکرد خودش رو پشت سرش قایم کنه انداخت و لب زد : تهیونگ، این پسره دوستِ منه.
توی یه کلاس درس میخونیم.

تهیونگ سری تکون داد و دستش رو جلو برد تا با یونگی دست بده.
یونگی لبخند کوچیکی بهش زد و مشغول حرف زدن با جونگکوک شد.

پسر کوچیک تر احساس میکرد به جمع اونا تعلق نداره و باید بره، میخواست همین کارو انجام بده و بدون اینکه مزاحم گفتگوشون بشه بره و یه گوشه بخاطر تنهایش زار بزنه.

دلش نمی خواست از جونگکوک جدا بشه از طرفی تمایلی نداشت که با حضورش برادرش رو ناراحت کنه.

قبل از اینکه دست به تلاشی برای رفتن بزنه جونگکوک حتی دستش رو محکم تر از قبل گرفت.

جونگکوک سمت تهیونگ چرخید و گفت :
خیلی بامزه است.
(دوباره سمت یونگی برگشت)
و دقیقا مثل خودت خیلی خیلی خوش اشتهاست.
کلی داستان بلدم که باید براش تعریف کنم...
کلی جا هست که باید مثل یه خانواده بریم...
کلی خاطره باید با هم بسازیم. مگه نه تهیونگ؟!

تهیونگ تند تند سر تکون داد و موهایی که جونگکوک با هزار زحمت براش صافشون کرده بود رو دوباره بهم ریخت ؛ حالا چهره‌اش رو بامزه‌تر از قبل کردن.

یونگی لبخندی زد.

اولین بار بود که میدید جونگکوک نسبت به چیزی اینطوری واکنش نشون میده و با ذوق و امید درموردش حرف میزنه.

اونا از کلاس اول با هم بودن و تا امروز جونگکوک بیشتر شبیه یه چوب خشک بود تا شبیه به ادمی که احساسات رو درک میکنه.

OLDER BROTHER║KOOKVOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz