✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬59🍫

7.3K 1.4K 96
                                    

بعد از خروجشون از فرودگاه برنامه ریختن که برن رستوران.
جونگکوک همین کارو کرد و ماشین رو سمت جای مشخصی هدایت کرد.
دلشم نمی‌خواست به رستورانی که با تهیونگ رفت برگرده چون صد در صد اون گارسون با دیدنه دوبارشون چشماش از حدقه میزنه بیرون.

وقتی پشت میز رستوران نشستن فکر میکرد تهیونگ سیره و قرار نیست چیز زیادی سفارش بده.
تهیونگ که تمام مسیر با هوسوک در حال اواز خوندن و همخونی کردن بود گلوش درد گرفت ولی بازم باعث نشد از سفارش دادن و خوردن غذا های مورد علاقش دست بکشه:

برنج سفید یه کاسه‌ی بزرگ
یه کاسه خورش کاری
استیک نیمه پخته
رون مرغ سوخاری
یه نوشابه ی خانواده با مقدار زیادی یخ هم بدید، یادتون نره حتما لیمو باشه

مرد جليقه پوش سر تکون داد و تمام اوامر تهیونگ رو یا داشت کرد و میخواست سراغ میز دیگه بره سفارش اونا رو یاداشت کنه که :صبر کنید شما هنوز سفارش بقیه‌ی خانوادمو نگرفتید.

مرد با چشمای گرد شده سری تکون داد و برگشت تا سفارش بقیه‍ی اعضای خانواده رو بگیره . تلاش میکرد به روی خودش نیاره ولی سوال بزرگی توی ذهنش به وجود اومده بود" اینا کجاش جا میشن؟!".

بعد از اینکه همه سفارشاشون رو دادن، جیسو و جیهوپ شروع کردن به تعریف کردنه خاطرات سفرشون.
ولی تهیونگ اهمیت نمی داد، فقط داشت به یه چیز فکر میکرد : برای من سوغاتی آوردین مگه نه؟!

جیسو با لبخند سر تکون داد. معلوم بود که هیچوقت اینو فراموش نمیکنه...

خرید دو دست لباس سنتی چینی برای اون دو نفر برنامه‌ای بود که قبل از رفتن به این سفر چیده بود و به محض اینکه پاشو تو چین گذاشت افتاد تو کار خریدنشون .

با لحن پر از شوخی پرسید : جونگکوک که اذیتت نکرد؟!

پسر بزرگتر امیدوار بود تهیونگ کرمش نگیره و واقعیت رو به مامادرشون بگه.

مطمئن بود مامانش همه‌ی حرفای تهیونگ رو باور میکنه و اگر این وسط پسر کوچیک‌تر چیزی بگه که برعلیه جونگکوک باشه،گاو جونگکوک شیش قلو میزاد چون دیگه حساب کارش با جیسو میفته.

تهیونگ لبخند خبیثی به جونگکوک زد و بعد با خیره شدن توی کاسه‌ی چشم مادرش، لباش رو آویزون کرد و لب زد :
برام غذا نمیخرید
همش گرسنه نگهم میداشت و بهم میگفت رژیم بگیر...
بهم گفت چاقِ زشت...
(شروع کرد به گریه کردن و با صدای پر از بغضی ادامه داد)
حتی جلوی روم چهارتا کاسه برنج سرخ شده رو خورد و کلی چیز دیگه واسه خودش سفارش داد اما برای من فقط یه بشقاب پاستا خرید...

جیسو نگاهِ خشمگینش رو حواله‌ی پسر بزرگش کرد و به منظور تحدید دستش رو شبیه به یه چاغو روی گردن خودش کشید.
جونگکوک اب دهنش رو با صدا قورت داد.
چرا هیچ وقت شانس باهاش یار نبود؟!
چرا تهیونگ باید توی بازیگری انقدر خوب باشه؟!

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now