_بعدش کوکی هیونگ گذاشت من با دوستش دوست بشم.
دوست کوکی هیونگ شبیه گربس مخصوصاً وقتی میخنده خیلی شبیهشون میشه.
تازه کوکی هیونگم امروز برام شیر کاکائو هم خرید و حتی موقع ناهار منو با خودش برد سالن، وقتی دید هنوز گرسنمه گذاشت از غذاش برای خودم بردارم.
من خیلی خجالت کشیدم که شکمم اونطوری رعد و برقی شد ولی کوکی هیونگ گفت اشکال نداره و میتونم تا زمانی که سیر بشم از غذاش بردارم .
همونطوری که پشت سر جیسو از این سر خونه به اون سر خونه میرفت تمام اتفاقات مدرسش رو تعریف میکرد.
تمام وقایع ساده و لذتبخشی که توشون جونگکوک هم حضور داشت.
جیسو همونطوری که به حرفای پسرش گوش میداد کاراش رو انجام میداد و گاهی دست از کار میکشید و یه دل سیر میبوسیدش.
وقتی دید صدای قدمای کوچیک تهیونگ پشت سرش نمیاد از حرکت ایستاد و به پشت سرش نگاه کرد، با نگرانی لب زد : چیزی شده عسلم؟!
تهیونگ با لبای اویزون و چشمای غم دارش به جیسو خیره شد و با کمی مکث لب زد : کوکی هیونگ کی بر میگرده؟!
جیسو که تقریبا دوتا سکته رو رد کرده بود نفسی از روی اسودگی کشید و گفت : کلاسش که تموم بشه با پدرت برمیگرده.
برو مشقات رو بنویس تا کوکی هیونگ خوشحال بشه.
راستی تونستی دوست جدید پیدا کنی!؟تهیونگ سرش رو تکون داد و گفت : اره، میو میو دوست جدیدمه
مادرش با حالت گیجی به زمین خیره شد میو میو دیگه چی بود؟! ولی زیاد طول نکشید که با یاد آوری چهره ی یونگی، حالت گیجش تبدیل به خنده ی بلند و کر کننده ای شد که گوش زمین و زمان رو کر میکرد.
همونطوری که از خنده نفس نفس میزد گفت :به جز میو میو دوست دیگه ای پیدا کردی؟!
+کوکی هیونگ هم هست
_به جز این دو نفر دوستی پیدا کردی؟!
+نه، کوکی هیونگ و میو میو برام کافین.
میرم مشقام رو بنویسم..
میتونم قبلش برم چند تا کلوچه بردارم؟!جیسو لبخندی زد و سر تکون داد و دور شدن تهیونگ رو تماشا کرد.
دلش نمی خواست تهیونگ تنها باشه. اون بچه احساسات لطیفی داشت..
با یاد آوری حرفای تهیونگ در مورد جونگکوک لبخندی زد، حداقل میتونست از این بابت که پسر بزرگترش هوای تهیونگ رو داره و مراقبشه خوشحال باشه .
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...