_بهت گفت دوستت داره؟!
جیمین با چشمای گرد شده که توشون برق شادی دیده میشد بلند بلند داد زد و سوالش رو پرسید، پسر کوچیک تر دستش رو پشت گردن خودش کشید و با تردید سر تکون داد : یه جورایی؟!
چشماش باریک شدن ، با شک به تهیونگ نگاه کرد و لب زد : یه جورایی؟! بلاخره گفت دوستت داره یا نه؟!
+من بهش گفتم چه احساسی دارم اونم گفت که فقط من نیستم که همچین چیزی رو حس میکنم. این یعنی یه اعتراف غیر مستقیم؟!
بعد از شندین اعتراف تهیونگ چند ثانیه بدون هیچ حرفی به نقطهی نامشخصی از میز خیره شد. پلک نمیزد، عمقا داشت به شرایطی که پسر کوچیکتر توش گیر کرده بود فکر میکرد.
خب تهیونگ میتونست خوشحال باشه که چیزی از اتفاقات بین خودش و برادرش و کارایی که با هم انجام میدادن به جیمین نگفته چون اگر یه درصد جیمین این چیزا رو میدونست الان گوش تا گوش سر پسر کوچیکتر رو میبرید.
_بهش سگ محل کن تا واضح تر حرف بزنه.
جیمین با جدیت به چشمای تهیونگ خیره شد و حرفش رو زد. تنها راهی بود که پسر کوچیکتر میتونست به یه جواب درست از احساسات برادر بزرگترش نسب به خودش برسه.
از نظرش منطقی بود که بخواد این کارو انجام بده.
امتحان کردنشم که ضرر نداشت، مطمئن بود جونگکوک تحمل رفتارای جدیدش رو نداره و سریع به احساساتش اعتراف میکنه.
امشب تولدش میتونست از همین امروز وحشی بازی رو شروع کنه و کاری کنه داداشش بهش بگه که دوسش داره یا نه.
با ویبره رفتن گوشیش و دیدن شماره ی جونگکوک روی اسکرین لبخند کوچیکی زد.
نه نباید میخندید. اینو از چشم غرهای که جیمین واسش رفت فهمید و خب...تماس رو وصل کرد و گوشی رو پای گوشش گذاشت، بدون اینکه بزاره برادرش حرف بزنه با لحن سردی گفت : پنج دقیقه ی دیگه بیا دنبالم.
و گوشی رو قطع کرد.
جیمین بهش اکی نشون داد.
کارش فوق العاده بود فقط کافی بود یکم این وضعیت رو کش بده تا جونگکوک عصبی بشه و از احساساتش به صورت واضحی حرف بزنه.
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...