✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬64🍫

7.3K 1.3K 21
                                    

فرصتی به پسر کوچیک تر نداد تا چیزی بگه، سریع روش خیمه زد و لباش رو محکم روی لباش کوبوند.

ولی خب انگار تهیونگ به طرز عجیبی اون روز روی دور شانس بود چون همزمان با اولین حرکتی که جونگکوک زد، در اتاق به صدا در اومد.

چند لحظه بعدش صدای هوسوک به گوششون رسید که بلند بلند داد میزد و میگفت:

تهیونگ، جونگکوک.
پسرا بیاید سوغاتیاتون رو بگیرید.
سریع باشید..

تهیونگ از خدا خواسته جونگکوک رو پس زد و بدو بدو سمت در اتاق پرید و زمزمه‌ی لحظه‌ی اخری جونگکوک رو که به گوشش رسید رو کاملا نادیده گرفت:
افرین، فرار کن توله خرس.
بلاخره که تنها میشیم.
یه روزی میرسه که کسی نتونه نجاتت بده.

ولی ای‌کاش یکم جدیش میگرفت و انقدر بخاطر فرصت فراری که گیر اورده بود ذوق نمی‌کرد.

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now