یونگی دوست داشت کارش رو تموم کنه.
دوست داشت الان به جای اینکه جلوی رفیق مستش که فقط چرت و پرت میگفت نشسته باشه، توی خونش کنار دوست پسرش بمونه، سرش رو روی پاهاش بزاره و بخوابه.
جونگکوک بی توجه به اوضاع داغونش پیک بعدی سوجو رو سر کشید و بخاطر تلخیه زیادش ، پلک چشماش رو روی هم فشرد صدای عجیبی از خودش در آورد.
نگاهی به چهره ی یونگی انداخت و با چشمای خیس از اشکش لب زد : تو باید خرسم رو بهم برگردونی..
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی از طرف یونگی باشه، بطری سوجو رو زد بالا و یه نفس تمام محتویاتش رو سر کشید.
یونگی به حالت عصبی از جاش بلند شد یدونه زد پس کله‌ی پسر و بطری رو ازش گرفت :
عوضی، منم داشتم ازش میخوردم.
چرا همشو تف تفی کردی اخه؟!
جونگکوک مست بود و حال خودش رو نداشت وگرنه میتونست به وضوح صحنه.ای که توش یونگی داشت الباقی نوشیدنیه جیمین رو میخورد به یاد بیاره و یادآوریش کنه...
شاید جیمین برای یونگی هر کسی نبود و جایگاه متفاوتی توی زندگی پسر بی‌تجربه داشت.
مشخصه یه دوست جایگاه متفاوت‌تری نسبت به معشوق داره.
سرش رو اروم روی میز گذاشت.
از روی لرزش شونه‌هاش میشد حالت چهرش رو تشخیص داد.
یونگی کلافه از حالت زار جونگکوک، تلفنِ خودش رو برداشت، شماره ی اشنایی رو لمس کرد و وارد صفحه ی چتش شد.
"جونگکوک پیش منه"
:
:
با سرعت زیادی کیف پولش رو از جیبش در اورد و پول راننده تاکسی رو حساب کرد.
بدون اینکه منتظر گرفتن بقیه ی پولش باشه بدو بدو به سمت جایی که یونگی لوکیشنش رو براش فرستاده بود رفت.
ساعت سه و نیمِ صبح و جز چند تا سوپر مارکت شبانه روزی هیچ جایی باز نبود.
اگر توی یه شرایط عادی بود مطمئنن هیچ جوره توی این ساعت از خونه نمیزد بیرون ولی خب الان یه شرایط عادی نبود..
اون اومده بود دنبال جونگکوک خرگوشیش.
وقتی جلوی مغازه ی مورد نظر رسید از طریق شیشه ی شفافش جونگکوک - که سرش روی میز بود و از لبایی که داشتن تکون میخوردن میشد فهمید داره یه چیزی میگه - و یونگی هیونگی که در جواب چیزایی که جونگکوک میگه با بی‌حوصلگی تمام سر تکون میده رو دید.
معطل نکرد و با هل دادنِ در وارد مغازه شد.
یونگی به محض اینکه چشمش به تهیونگ افتاد با لحن اشفته‌ای گفت :
فقط چند دقیقه دیرتر میومدی میزاشتمش کنار سطل اشغال و میرفتم.
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...
