سریع پتو رو از روی صورت خودش کنار زد و به چهرهی جونگکوک خیره شد، با صدای متعجبی به صورت خبری لب زد :
هیونگی هیچ کاری نکرده که خرس کوچولوش ناراحت بشه.لباش رو اویزون کرد نگاهش رو جونگکوک گرفت و با دوباره فرو رفتن سرش زیر پتو بغض آلود لب زد : فقط این خرس خنگ سرگرم یه کار احمقانه شده بود.
وقتی احساس کرد از نظر محبت کمبود داره دوباره کلشو از زیر پتو بیرون اورده بود و دوباره به جونگکوک - که الان به نقطهای خیره شده بود و سخت در حال فکر کردن به کار احمقانه ای بود که تهیونگ ازش حرف میزد -نگاه کرد.
با صدای اروم و مظلومی لب زد : هیونگی خرس کوچولو رو نمیبوسه؟!
جونگکوک به افکارش که همشونم از دم بیجواب مونده بودن خاتمه داد و با لبخندی به چهرهی تهیونگ - که گونه هاش کمی سرخ شده بود- نگاه انداخت.
این لحن تهیونگ رو خوب میشناخت. درست زمانی که کلوچههای بیچارش توسط اون خرس خورده میشدن و یا یه خرابکاری میکرد و میخواست ببینه جونگکوک دوسش داره یا نه از این کلمات استفاده میکرد.
خب اشکال نداشت اگر تهیونگ همه چی رو خراب کنه، چون جونگکوک اجازه نمیداد کسی به خرابکار کوچولوش چیزی بگه و ناراحتش کنه.
اگر کسی قرار بود تهیونگ رو سرزنش یا تنبیه کنه اون فقط خودش بود و بس ،و بی شک اون لحظه برای تنبیه شدنش با بوسیدن لبایه خواستنیش تاوان کاری که تهیونگ کرده بود رو کامل ازش میگرفت.
با صدای مهربونی لب زد :
من برای خرس کوچولوی خرابکارم هر کاری میکنم.
CZYTASZ
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...