✩𝑂𝑙𝑑𝑒𝑟𝐵𝑟𝑜𝑡𝒉𝑒𝑟 𝑬76🍫

6.9K 1.3K 27
                                    

جیسو بدون هیچ حرف دیگه‌ای از اتاق خارج شد و پسر کوچیک‌تر رو با خودش تنها گذاشت.
شاید یکم تنهایی فکر کردن برای پسر کوچیک‌تر بهتر می‌بود.

تهیونگ وسایل رو به‌جز اونایی که مادرش گفته بود توی پلاستیک سیاه رنگی ریخت و زیر تخت خودش انداخت.
بعد از عوض کردن لباساش با یه دست لباس راحتی خودش رو روی تخت انداخت و زیر پتوش قایم شد.

حرفای مادرش کاملا درست بود،اون داشت مثل یه احمق تلاش میکرد توجه جونگکوک رو از راه احمقانه تری به دست بیاره در حالی که همیشه‌ی همیشه صفر تا صد جونگکوک برای خودِ خودش بود.

جونگکوک به هیچکس اونطوری که به تهیونگ نگاه میکرد چشم نمی‌دوخت.

چرا با خودش همچین فکر احمقانه‌ای کرد؟!

سرش رو زیر پتو کرد‌ ،سخت مشغول فکر کردن به کارهای احمقانه‌ای که توی طول این یه هفته انجام داده بود شد.
به جز پورن دیدنش خریدن اون وسایل و پرسیدن سوالای مختلف در مورد رابطه داشتن اونم از جیمین - کسی که تجربیاتش ریده تر از تهیونگه - خیلی بچگانه به نظر میرسید.

با صدای باز شدن در اتاق بدون اینکه تکونی بخوره گوشاش رو تیز کرد.
این جونگکوک بود؟!

وقتی قسمتی از تشک تخت پایین رفت فهمید که حدسش درسته. چند ثانیه بعد صدای برادرش توی گوشش زنگ خورد :
خرس کوچولوی من نمیخواد بگه چرا منو امروز سر کار گذاشته و ازم قایم شده؟!
من کار اشتباهی کردم که نمیخوای منو ببینی؟!

OLDER BROTHER║KOOKVWhere stories live. Discover now