جیسو بدون هیچ حرف دیگهای از اتاق خارج شد و پسر کوچیکتر رو با خودش تنها گذاشت.
شاید یکم تنهایی فکر کردن برای پسر کوچیکتر بهتر میبود.تهیونگ وسایل رو بهجز اونایی که مادرش گفته بود توی پلاستیک سیاه رنگی ریخت و زیر تخت خودش انداخت.
بعد از عوض کردن لباساش با یه دست لباس راحتی خودش رو روی تخت انداخت و زیر پتوش قایم شد.حرفای مادرش کاملا درست بود،اون داشت مثل یه احمق تلاش میکرد توجه جونگکوک رو از راه احمقانه تری به دست بیاره در حالی که همیشهی همیشه صفر تا صد جونگکوک برای خودِ خودش بود.
جونگکوک به هیچکس اونطوری که به تهیونگ نگاه میکرد چشم نمیدوخت.
چرا با خودش همچین فکر احمقانهای کرد؟!
سرش رو زیر پتو کرد ،سخت مشغول فکر کردن به کارهای احمقانهای که توی طول این یه هفته انجام داده بود شد.
به جز پورن دیدنش خریدن اون وسایل و پرسیدن سوالای مختلف در مورد رابطه داشتن اونم از جیمین - کسی که تجربیاتش ریده تر از تهیونگه - خیلی بچگانه به نظر میرسید.با صدای باز شدن در اتاق بدون اینکه تکونی بخوره گوشاش رو تیز کرد.
این جونگکوک بود؟!وقتی قسمتی از تشک تخت پایین رفت فهمید که حدسش درسته. چند ثانیه بعد صدای برادرش توی گوشش زنگ خورد :
خرس کوچولوی من نمیخواد بگه چرا منو امروز سر کار گذاشته و ازم قایم شده؟!
من کار اشتباهی کردم که نمیخوای منو ببینی؟!
YOU ARE READING
OLDER BROTHER║KOOKV
Fanfiction[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 𝑻𝒐 𝑭𝒐𝒙𝒊𝒏𝒔𝒊𝒅𝒆 🦊❈ •داستان روانشناسیه لطفا تا پارت سرخ شکیبا باشید •تمام قسمتهای داستان کوتا...